💀 گوش بسپار به دستان جادویی کسی که تاریکی و جنون را چنان به هم آمیخته که وسوسهانگیزترین انتخاب ام برای یادآوری آن قهرمانِ تراژدی است.
برای شنیدن موسیقی:
https://on.soundcloud.com/8MT6cwLyGGV3oWATA
https://on.soundcloud.com/yHAvFuvw2gtKSPMK6
اکنون آن قطعه، به جامهی صحنه درآید؛
در تاریکی تالاری سنگی، در واپسین لحظات شب،
جایی که شمعی لرزان، سایهها را بر دیوار میرقصاند،
من،
... دیدن ادامه ››
تنها، با جامی ناتمام در دست،
چهرهام گشوده بر حیرت است
و کلمات ام، چون نفرینی کهن، در فضا میچرخند:
---
💀 آه،
چه تندرِ لفظ است این.
چه بارشِ واژه،
که از دهانِ جنونپرورِ آن سایهنشینِ حقیقت،
چون تیرانِ جهنم،
پیاپی بر ذهن میبارد؛
و شبحِ آوایِ سخن را
چُنان شتابان بر پردهی هوا دویده،
که عقل را فرصتِ درنگ نیست،
و معنا، پیش از لمس،
چون سایه از کف میگریزد.
آیا این نغمهی نامآشنا،
از سینهی گرمِ تو برمیخیزد، ای شاهزادهی مغموم؟
گر چنین است که در هر تاریکی
استخوان حقیقت را جان بخشیدی...
یا این اصوات، زادهی وهماند؟
هُنری شگرف و فریبآلود،
و تنها خوانِ خاموشیست بر پردهی گوش؟
ای آینهی روح بشری!
که خامُش و سنگرخ
لب نمیجنبانی و چشم بر افق دوختهای؛
آیا این هنر است، یا افسونی دیرپا؟
سِحر است، یا صناعت؟
که دل را مینوازد بیآنکه برانگیزد،
و جان را میفریبد، لیک هرگز نلرزاند.
اگر نلرزد... اگر به روح نپیوست،
آنگاه پژواکِ ناپایدارِ سایهایست
که بر دیوارِ خیال افتاده.
---
💀 آنگاه که همهچیز گفته آمد:
چه تفاوت دارد، ای دلِ خاموش،
آنچه از حنجره برخاست یا از جعبهای نهان؟
در هر دو، تنها یک «خوانش» بود،
در صحنهای باشکوه و آراسته با مه و انوار.
و آوا، تنها جلایِ لفظ است؛
نه جوهرِ آن.