در مواجهه با سیزن ۳، انسان با چهرهی بیرحمِ خودش روبهرو میشود: جایی که قواعد اخلاقی فرو میریزند و مرز میان بقا و جنایت، ناپدید میشود.
نمایش
... دیدن ادامه ››
به شکلی اعصاب خوردکنی فروپاشی تدریجی مرزهای اخلاقی را به تصویر میکشد. در آغاز، خوردن گوشت یکدیگر در شرایط اضطراری برای شخصیتها عملی غیرقابل تصور است؛ اما زمان که میگذرد، اضطراب، شرم و انکار جایش را به پذیرش و سپس بیتفاوتی میدهد.
صحنهآرایی ساده اما تأثیرگذار بود: مثلثی که در رأس آن روایتگر/نویسنده ایستاده بود، کسی که ابتدا در موضع قدرت قرار داشت و تنها نور او را روشن میکرد. او بود که تصمیمات را روایت میکرد، قانون مینوشت و ادعا داشت "باید بچهها نجات پیدا کنند". اما روند نمایش نشان داد که چطور حتی این تصمیمهای به ظاهر انسانی میتوانند در عمل به فاجعه منجر شوند: همان کودکی که باید نجات پیدا میکرد، به بیرحمترین شکارچی گروه تبدیل شد.
پایانبندی نمایش، خنجر نهایی را به روح تماشاگر میزند: نویسنده/راوی که روزی در رأس قدرت بود، خودش قربانی میشود و با تسلیم شدن به یک کودک، چرخهی وحشتناک قربانی و قربانیکننده را دوباره آغاز میکند. گویی جهان، محکوم به تکرار همین دور باطل است، آن هم با نامهای زیبا و فریبندهای چون «نجات»، «امید»، «پناه دادن».
نمایش سیزن ۳ مرا به یاد نمایشنامهی "بر پهنهی دریا" اثر اسلاومیر مروژک انداخت، جایی که سه انسان در قایقی کوچک و درمانده بر سر بقا مذاکره میکنند و "دموکراتیک" تصمیم میگیرند یکی از آنها قربانی شود. در هر دو اثر، مخاطب با این پرسش بیرحم روبهرو میشود: آیا اخلاق، تنها لوکسی برای روزهای خوش است؟
سیزن ۳ تلخ بود، اما این تلخی از جنس تلنگر بود؛ مواجههای با لایههای تاریک طبیعت انسان، با سادهترین ابزار و بینیاز از هیاهوی اضافی.
کمی هم از شیوه و طراحی دکور یاد ۵۰ در ۵۰ میافتادم