بی غرض مینویسم چون نوشتن را دوست دارم
بلیط که برای من نبود، تیوال، پیام صندلی خالی با تخفیف که صاحبش را گم کرده بود، خریدم، تمام.
ساختمان هامون نیم ساعت قبل از شروع نمایش، در زدم، در رو باز کردند، کرکره رو دادم بالا، یواش یواش اومدن، آدما رو میگم.
راستی جالبه هر مجموعه ساختمان تئاتر نوع مخاطب خودش رو داره، میگم هامون چطور بود یا بقیه چطور بودن، یکبار برید متوجه میشدی.
نمایش شروع شد، عروسک بازی عالی بود، سرگرم کننده بود، برای کسانی که آن زمان، زبان ترکی برایشان شیرین بود بر روی لبانشان لبخند آمد.
فکر کنم نویسنده وقتی داشته داستان رو تو ذهنش مینوشته، داشته سیگار میکشید و به تابلو نگاه میکرده.
از ماهر بودن در تکنیک عروسک گردانی بگذریم که نمیتوان به آسانی گذشت ولی قصد من صحبت در مورد تکنیک نیست چون سوادش رو ندارم، اما روایت یا همان قصه چیزی برای گفتن به من نداشت، اگر جنبهی سرگرم کننده نمایش را کنار بگذارم دیگر چیزی باقی نمیماند،شاید بپرسید مگر نمایش هدفی جز سرگرمی دارد؟ میگم نه ندارد، ولی تئاتر برای من یکجور مدیتیشن هست که از زمان و مکان جدا شوم، اما نشدم، سعی کردم اما نشدم، حس کردم در یک نمایش خیابانی در حال تماشای نمایش
... دیدن ادامه ››
عروسکی هستم که تا چند دقیقه دیگر نمایش تمام میشود و من باید برم، شاید متوجه حضور زمان در حین نمایش در من شدید.
با آرزوی موفقیت برای گروه نمایش و مجموعه هامون.