من به تنهایی نمی تونم تنهایی رو بکشم......
بیا اگه خودت نمی یایی بیارمت تو سرم!
نمایش یخبستگی ،یخ ،یخ زدگی، بستگی، وابستگی به یک مواد مخدر
... دیدن ادامه ››
،به یک عشق دوران دانشجویی ،به یک خاطره ،به یک آرزو به یک رویا!
نمایش کالاندولا برام با نام کارگردانش تو خاطرم موند تا هر وقت خواستم اجرای تعاملی مثال بزنم بگم کالاندولا یادداشت جناب سلگی زیر پیج نمایش این بود:
اگه این همه سال داشتی تلاش میکردی که از ذهنت پاکش کنی و پیش خودت فکر میکنی که موفق شدی، کالاندولا برات انتخاب مناسبی نیست.
اینکه دغدغه جناب سلگی مسایل بسیار عادی زندگی اما دردناک باعث می شه برای مخاطب قابل لمس و درک باشه البته که درکی دردناک!
و حالا در قطب جنوب ذهنت داری آزادانه خاطرات و آرزوهات رو احضار می کنی تا خودت رو با تکه های از خودت رو رو به رو کنی تا شاید پایان بندی باشکوه تری برای نمایشنامه زندگی ات داشته باشی!
بامداد در لحظالت پایانی غروب زندگی اش در تابوتی قابل حمل سرد و سفید مثل قالبی فریز شده 20 سال زندگی اش رو در 2 دقیقه مرور می کنه!از دوران دانشجویی تا پناه بردن به آغوش یک زن: هروئین!
نمایش یخبستگی با زیر لایه های چندگانه از زبان یک مرد ولی کاملاً زنانه بیان می شه بازی زیبای خانم بهرامی با کسالت شدید تغییرات احساسی شدیدی رو به نمایش گذاشتن که دیدنی بود طراحی لباس برای مادری که می خواست به جای عنکبوت "انسان" به دنیا بیاره تداعی عنکبوت بیوه سیاه بود: رنگ قرمز در کنار رنگ مشکی! این بار قبل از جفت گیری خودش کشته می شه!
بازی اقای پیرزاد هم تقریباً بدون نقص بود و به دلیل موقعیت دیالوگ گویی به میکروفون نیاز بود با اینکه خودم مخالف استفاده از میکروفون هستم ولی اینجا چون با فضای ذهنی و درونی فرد مواجه هستیم به فضاسازی کمک می کرد.
نمایش یخبستگی شما رو در تارهای تنیده خاطرات و افکارتون گیر می اندازه!
همیشه بدرخشید✨🤍🙏🏻