دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش بازی استریندبرگ، تماشاگر را به سفری روانشناسانه در بطن روابط انسانی و بحرانهای زناشویی میبرد. تجربهای که با وجود برخی لغزشها، در مجموع توانست روایتی قابل تأمل از درامی سیاه و چندلایه ارائه دهد.
متن اثر در نگاه نخست متنی است بهظاهر ساده، اما با لایههایی عمیق و حسابشده. متن با بهرهگیری از دیالوگهای کنایهآمیز، لحنی تند و ریتمی پُرتنش، فضای خفقانآوری از یک رابطه بیمار را خلق میکند. ساختار این نمایشنامه، بر پایه روایت کلاسیک مبتنی بر گرهافکنی و گرهگشایی نیست، بلکه بیشتر شبیه یک دوئل فرسایشی و بیپایان میان دو ذهن آسیبدیده است؛ ذهنهایی که در مسیر فروپاشی، مدام یکدیگر را خلع سلاح، تحقیر یا نابود میکنند.
سه شخصیت اصلی نمایش (ادگار، آلیس و کورت) هر یک نمایندگان جهانی خسته و ویرانشدهاند. رابطه میان آلیس و ادگار دیگر بر پایه مهر یا پیوند انسانی نیست، بلکه بر شالودهای از نفرت، وابستگی معیوب و عطش سلطه و انتقام بنا شده است. این فروپاشی نه در فریاد، که در رفتارهایی حسابشده، خاموش و گاه طنزآلود بروز میکند؛ طنزی که در عین خنداندن، دل تماشاگر را فشرده میسازد.
در اجرا، سعی شده با خلق فضایی متناسب با متن و استفاده از طراحی صحنه نسبتا کارآمد، تنشهای روانی شخصیتها به شکلی ملموس به مخاطب منتقل شود. طراحی صحنه با بهرهگیری از نورپردازیهای هدفمند، موفق شده است فضای بسته، ملتهب و بهظاهر روزمره اما تهی از حیاتِ خانهی ادگار و آلیس را تداعی کند.
با این حال، آنچه در اجرای این اثر بیش از هر چیز محسوس بود، عدم توازن میان طنز تلخ متن و اجرای صحنهای آن است. این اختلال عمدتا از کارگردانی
... دیدن ادامه ››
ناشی میشود، نه از کیفیت بازیها. بازیگرانی که در ظاهر از تواناییهای خوبی برخوردارند، در بسیاری از لحظات نتوانستهاند میان تلخی نهفته در کلام و لحن طنزآلود آن تعادل ایجاد کنند. بهخصوص در صحنههایی که نفرت و خشونت پنهان میان زن و شوهر باید به اوج برسد، این حس گاه بهقدری خشک و بیروح منتقل میشود که از واقعنمایی لازم تهی میگردد و تاثیر دراماتیک خود را از دست میدهد. البته این ایراد فراگیر نبود و تنها در برخی لحظات مشخص حس شد.
ریتم کلی اجرا، تند و منسجم بود که با روح اثر همراستاست. چنین اثری نیازمند ضرباهنگی بالاست تا هم از رخوت جلوگیری کند و هم خشونت روانی زیرپوست روایت را برجسته سازد. در اینجا ریتم مناسب تا حدودی توانسته مخاطب را در جریان بازی قدرت شخصیتها نگه دارد.
در میان بازیگران، صفورا خوشطینت در نقش آلیس و محمدرضا مالکی در نقش ادگار، اجرایی دقیق، روان و تا حد زیادی باورپذیر از شخصیتهای خود ارائه دادند. خوشطینت با لحنی گزنده و کنترلشده، جنبههای عصیانگر و زهرآلود آلیس را خوب مجسم کرد و مالکی نیز با بهرهگیری از بدنی سخت و صدایی خسته اما تهدیدآمیز، فروپاشی تدریجی ادگار را به تصویر کشید. در این میان، مجید اسدی در نقش کورت، حضوری نهچندان درخشان و کماثر داشت؛ نقشی که با پرداختی معمولی اجرا شد و نتوانست آنگونه که باید، تأثیرگذار باشد.
از دیگر لحظات ضعف در اجرا، یکی صحنهای بود که دو سرباز در ابتدای نمایش دیالوگهایی کوتاه دارند. آنها بدون توجه به هم، صرفاً جملاتی از پیش حفظشده را بازگو میکنند و فاقد تعامل زندهای هستند که باید در دیالوگ جریان داشته باشد. این مسئله در همان ابتدا به چشم میآید و تا حدی تمرکز مخاطب را از فضای اثر میگیرد.
در مجموع، نمایش بازی استریندبرگ، نمایشی است نسبتا موفق در بیان تمهای اساسی خود؛ اثری که به بازنمایی روابط انسانی در مرز جنون، زوال و خشونت روانی میپردازد. نمایشی که از حیث ساختار و انتخاب متن، انتخابی هوشمندانه است و از نظر فرم و تکنیک، بینقص نیست اما دچار لغزشهای بنیانبرانداز هم نمیشود. اگرچه لحظات درخشان و ماندگارِ خیرهکننده در آن کمرنگاند، اما به لطف فضای کلی اثر و قدرت نسبی بازیها، مخاطب را در مسیر تجربهای تقریبا چالشبرانگیز و تاملبرانگیز همراه میسازد. خیلی ممنونم از همگی عوامل.