امشب با همسر و پسرم “شَک” را دیدیم، با توجه به همه آثار درخشانی که از کوروش سلیمانی دیده بودم و با وجود اینکه مطمئن بودم شاهد یک نمایش درجه یک خواهم بود، ولی بیست دقیقه اول به غیر از لذت بردن از دکور خاص و دیدن بازیگران مورد علاقه ام، چیز دیگری (یعنی قصه) درگیرم نکرد، ولی یا ابالفضل … بعد از بیست دقیقه ، کم کم درگیر قصه ای شدم که داشت دیوانه ام میکرد، از یه جایی به بعد از خدا میخواستم امیدوارم آنطور که دوست دارم قصه تمام شود، همه ماها در سالن، شدیدا درگیر پایان و نتیجه گیری بودیم ، بعد از پایان، گیج بودم، همه شخصیت ها را سریع در ذهن مرور میکردم، تا ببینم چه کسی خوب بود و چه کسی بد، کدام حقیقت را می گفتند.
بعد از نمایش رفتیم یک شام خوشمزه نسبتا گرون خوردیم (با توجه به درآمدم گرون بود) هم در رستوران و هم در ماشین و تا همین الان که حدود ساعت ۱ صبح است داشتیم با خانواده ام در باره این نمایش خاص صحبت می کردیم،
چهار شخصیت و یک دکور خاص و ساده داشت ولی پایانش به اندازه پایان فیلم رستگاری در شاوشنگ درگیرمان کرد.
هر چهار بازیگر درجه یک و درخشان، مخصوصا سرکار خانم استاد رویا افشار
کوروش عزیز مثل همیشه سربلند هستی، ممنون از شما و همه عوامل این نمایش درجه یک
👏🏼👏🏽👏🏼👏🏽