یه سگ ناز دردونه، اومد توی آشپزخونه
آشپز اومد چمچه به مشت، زد سگ بیچاره رو کشت!
اونوقت سگهای مهربون راه افتادن دوون دوون
یه قبری کندن از براش، تو قبر گذاشتنش یواش
رو سنگ قبرش با قلم، نوشته شد با درد و غم
که...!
واقعاً لذت بردم. :)
بلیط این نمایش رو دقیقاً بعد از یه نمایش ناامید کننده خریدم. از سالن آمده بودم بیرون و فکر میکردم«تو رو خدا، تو دیگه خوب باش.»
ناامید نشدم. خدا رو شکر و دمتون گرم.