نمایشی که قراره با اقتباس از نمایشنامهی «Wit» مارگارت ادسن، مرز بین واژه و واقعیت رو به چالش بکشه. سروش زرینی با انتخاب این متن، جسورانه به
... دیدن ادامه ››
سراغ یکی از تلخترین و در عین حال انسانیترین موضوعات ممکن رفته: مرگ. اما چیزی که «کاما» رو فراتر از یک اثر سانتیمانتال میبره، نحوهی پرداختشه.
اجرای ساناز پوردشتی در نقش ویوین بیرینگ، قلب تپندهی نمایش بود. او با تسلطی کمنظیر روی ضربآهنگ دیالوگها، دگرگونی تدریجی روحیِ یک استاد دانشگاه را از فاصلهی تئوریک با مرگ تا مواجههی شخصی با آن عمیق و ملموس اجرا کرد. انتخاب او برای این نقش کاملاً هوشمندانه بود و نتیجهاش اجرایی بود که هم از نظر تکنیکی و هم از نظر احساسی، تماشاگر را رها نمیکرد.
طراحی صحنه و نورپردازی علی حافظپور، با مینیمالیسمی سنجیده، محیط خنثای بیمارستان را تبدیل به بستری برای بازیهای ذهنی و درونی شخصیت کرد. سکوتهای صحنه، فضاهای تاریک و نورهایی که تنها لحظهای از حضور یا غیاب را روشن میکردند، در خدمت روایت بودند، نه تزئین آن.
نکتهای که شاید جای تأمل دارد، ریتم اجراست؛ گاهی نمایش دچار کشآمدگی میشود و مونولوگهای سنگین، مخصوصاً در نیمهی دوم، ممکن است برای تماشاگر کمحوصله خستهکننده شود. با این حال، همین سکون و مکثها، در نهایت با کلیت جهانبینی اثر هماهنگاند.
در نهایت، «کاما» نه فقط یک درام تراژیک دربارهی مرگ، که گفتوگویی جدیست دربارهی زبان، معنا، و مرزهایی که در پایان زندگی فرو میریزند. تئاتری که باید در سکوت پایانیاش نشست و فکر کرد: ما چقدر با مرگ آشتیایم؟ و چقدر از زبان برای فرار از آن استفاده میکنیم؟