نمایش در خصوص «زندگی و مرگ» انگار میخواست با نشون دادن فاصله باریک بین این دو - مثل یه «کاما» که فقط لحظهای مکث میکنه - یه حرف عمیق و فلسفی بزنه. اما چیزی که روی صحنه دیدم، بیشتر یه خط صاف و بیهیجان بود تا یه درام پر کشش. تلاش برای فاخر نشون دادن کار با اصطلاحات پزشکی و کلمات دهنپرکن، نهتنها به عمقش اضافه نکرد، بلکه یه جور حس ساختگی و بیروح بهش داد که به دلم ننشست.
داستان از اول تا آخر، زیادی خطی و بدون فرازوفرود پیش رفت. هیچ لحظه غافلگیرکننده یا اوجی نبود که آدم رو به خودش بکشه. بازیگرها هم انگار توی یه فضای سرد و بیرمق گیر کرده بودن؛ نه متن بهشون اجازه نفس کشیدن داده بود و نه کارگردانی تونسته بود ازشون حسی بیرون بکشه. این نمایش منو بغل نکرد؛ نه تونست اون گرما و صمیمیتی که از یه تئاتر انتظار داری بهم بده و نه لحظهای منو توی دنیای خودش نگه داشت. برای همین، گاهی حس زرد و آبکی بودن بهم دست داد؛ چیزی که نه فکر رو به چالش میکشید و نه قلب رو تکون میداد.
تنها چیزی که توی این اجرا یه کم به چشم اومد، نورپردازی بود. نورها بد نبودن ولی خب، یه نور خوب به تنهایی نمیتونه بار یه نمایش رو به دوش بکشه. در نهایت، این کار یه فرصت از دسترفته بود؛ نه منطق خشک و قانونمندش به نتیجهای رسید و نه احساسی داشت که بتونه مخاطب رو با خودش همراه کنه.
با احترام ⭐️