با سلام
در فاجعه بودن اکثر کارهای در حال اجرا بحثی نیست. اما آیا اینکار از آقای تهرانی جزو نمایشهای خوب به شمار میرود. از نظر بنده به دلایل زیر خیر.
قبل از هر نقدی باید بیان کنم که این نمایش دو پاره بود. پاره نخست که از دیالوگهای پینگ پنگی نشات میگرفت که بیشتر وصله ذهن نویسنده بود تا شخصیتی که بازیگران بازی میکردند. بدون ریتم و اکت و بدون دلیل که فقط بازیگران آنرا طوطیواری بیان میکردند. البته طولانی بودن دیالوگها و مونوتن بودن بازی آنها آگاهانه بود اما کمکی به اجرا نمیکرد جز افتادن ریتم و دوری مخاطب از فضای اجرا.
ابتدا باید هر متن و اجرایی را با نمونههای برجسته اجرا شدهی سابق در همان سبک مقایسه کرد. خب نمایش فوق از این لحاظ کهنه و قدیمی است که نه حرف جدیدی در اجرای متن دارد و نه لایههای عمیقی در زیر متن کار مشاهده میشود. اگر چه به زور میخواهد بگوید که عمیق است.
چرا نویسندگان ما مدرن میاندیشند اما در پیاده کردن تفکرات خود پنجاه سال عقب هستند. دو شخصیت این نمایش هیچگونه فضایی برای همذات پنداری بوجود نمیآورند. هیچ حرکت رو به جلویی را شاهد نیستیم تا مخاطب درگیر داستان متن شود. زیرا نویسنده بیش از حد تکراری و بدون ریتم منطقی بدنبال نوشتن دیالوگهای پینگ پنگی بود. انگار شهوت نوشتن و عالم بودن دارد و از خاطرش رفته که نمایشنامه دارد
... دیدن ادامه ››
مینویسد.
پارت دوم نمایش از جایی است که روایت داستان جنبه شفافتری به خود میگیرد که بازی بازیگران نیز متفاوت و جذاب میشود. گویا نویسنده فهمیده باید پس از اینهمه دیالوگهای کشدار بیهدف و تکراری کار را به پایان رساند.
در مورد بازی بازیگران باید گفت سارا رسول زاده بازیگر مستعدی است که میتواند بسیار پر انرژی و جذاب نقش را در آورد اما در سی دقیقه اول نمایش بازی ایشان تکرار بازی در نمایش آنها دروغ میگویند بود و نشانههای یک راننده بونکر در ایشان اصلا دیده نمیشد. بازی آقای آذرنگ در سراسر نمایش خشک بیروح و فاقد حس بود. هیچ جا مخاطب را به سمت خود جذب نمیکند تا در انتهای نمایش که رفتارش همذات پنداری قابل قبولی بوجود آورد.
چرا بونکر؟ اصلا چرا باید چنین شغلی برای دختری در نظر گرفت که هیچ شباهتی و یا تاثیری در رفتارش روی صحنه ندارد. اینها همه از مخلوقات ذهنی نویسنده است که برای اجرای آن چاره نیاندیشیده و به زور همه چی را بهم وصله کرده است. تمهای روشنفکری نصفه نیمه که راه به جایی نبرده است.
نور پردازی کار که بیشتر شبیه شوخی بود. مخصوصا لحظاتی که صدای تراموا میآمد و نور حالت فلاش به خود میگرفت. نمیدانم واقعا اسم آقای مصدق به عنوان استاد نورپردازی در این نمایش درست آمده یا خیر ولی خود آقای تهرانی هم شناخت بسیار خوبی از نورپردازی دارد اما هیچ خلاقیتی دیده نشد.
در طراحی صحنه نیز نه خلاقیتی دیده میشد نه هوشمندی و فکری نو. استفاده از اشیا دمده شده روی صحنه مانند ویلچر که حداقل پنجاه سال پیش هم بهمن فرسی جذابتر از این نمادها استفاده میکرد.
شاید اجرای این نمایش به این شکل در دهه شصت ابتکاری نو بود اما برای افرادی که نمایشهای جذابتری از این مدل قبلا دیدهاند کار قطعا ضعیف بود.
بازی بازیگرها از جایی که نویسنده و متن آنها را رها کردند تا بازی کنند چفت و جذاب شد. یعنی قسمت پایانی.
بونکر من رو بیشتر یاد این جمله طلایی استاد بیضایی انداخت که فرمود ما ایرانیها بقدری تریبون نداشتیم که در یک فرصت کوچک نمایشی میخواهیم تمام دانش و علممون رو بیرون بریزیم بدون توجه به رسالت کاری که باید درست انجام بدیم.
باز هم خسته نباشید بابت تلاش همگی افراد این گروه.