بخواهیم یا نخواهیم ارمغان دنیای مدرن برای ما چیزی جز پیچیدگی و سردرگُمی نیست. در این شرایط وقتی یکی مثل «جان براون» یا بهقول پرستار مگی «براونی» وارد صحنه میشود و دنبال جایی برای رهاشدن از تنشها و ناملایمتهای روزمره میگردد، همذاتپنداری ما با او آغاز میشود، آنقدرکه وقتی لباسش را عوض میکند و با فراغ بال و آرامش روی تخت سفید بیمارستان دراز میکشد، دوست داریم خودمان را جای او تصور کنیم.
البته طراحی دقیق صحنه هم در القای این مسئله بیتأثیر نیست؛ چرا که در عین سادگی و جذابیتی که دارد، با فضای آرامشمحورِ متأثر از قصهٔ «تام استوپارد» ترکیب میشود و آدم را مجاب میکند برای دقایقی هم که شده خودش را جای براونی بگذارد.
قصه پیش میرود و براونی همچنان به دنبال گمشدهٔ خودش یعنی آرامش میگردد؛ اما پرسنل بیمارستان کماکان به حضورش مشکوکند و قصد دارند بفهمند که چرا به جای هتل، اینجا را برای استراحت و آرامش انتخاب کرده؟ پارادوکسی که اتفاقاً از ابتدای داستان، ذهن مخاطب را هم مشغول کرده و در ادامه خود براونی به آن پاسخ میدهد. در انتها شاهد این هستیم که هیاهوی سیاه دنیای مدرن بر سکوت سفید دنیای کوچک براونی پیروز میشود و او را وادار به ترک بیمارستان
... دیدن ادامه ››
میکند.
نمیدانم چرا اما لحن صدای سامان دارابی در ایفای نقش براونی و صحنهٔ غمانگیز خروجش از بیمارستان و همینطور جملهٔ کلیدی «مشکل اینه که همیشه حالم خوب بوده! اگه مریض بودم همه چیز روبهراه بود» من را یاد «جان کافی» در «گرینمایلِ فرانک دارابونت» میاندازد. جایی که «جان کافی» خطاب به پُل (تام هنکس) میگوید:«خستهام رییس، خسته از تنهاسفرکردن، تنها مثل یک چلچله زیر بارون، خسته از اینکه هیچوقت رفیقی نداشتم کنارم باشه و ازم بپرسه که از کجا اومدم و به کجا میرم. خستهام از اینکه آدما همدیگر رو اذیت میکنن، خستهام از تمام دردهایی که تو دنیا حس میکنم و میشنوم، هرروز دردهام بیشتر میشه. درد تو سرم مثل خُردههای شیشه است، تمام مدت!
.
یک هفته از دیدن نمایش سکوت سفید میگذره؛ اما اینقدر ذهنم درگیر این نمایش شده که امشب نشستم برای چندمین بار «گرین مایل» رو تماشا کردم. شاید خندهدار باشه اما داشتم با خودم شبیهسازی میکردم که «براونی» موقع خروجش به جای صحبت با «پرستار مگی» با رئیس بیمارستان صحبت میکنه و جملات جان کافی رو بهش میگه! رئیس هم بغلش میکنه و قانع میشه که براونی اینجا بمونه!
در انتها تشکر میکنم از کوروش سلیمانی عزیز کارگردان خلاق این اثر که نهتنها در کار بلکه در اخلاق، کردار و منش از انسانهای نیک روزگار ماست و اغراق نیست اگر بگم که از منش و تواضعش همیشه درسها میگیرم.
تکمیلی:
یادی هم کنم از تئاتر ناگهان پیت حلبی، همینطور فالومی و خردهنان که واقعا کارهای جذاب و موندگاری بودند و حالا سکوت سفید! که معتقدم مثل اسمش در سکوتی سفید دنبال شد و در اتفاقها و حواشی اخیر آنطور که شایسته بود دیده نشد؛ اما خب مطمئنم اثر تمیز بالاخره یکروز نتیجه و بازخورد خودش رو نشون میده. برای بروبچههای پُرتلاش گروه بیستون هم آرزوی موفقیت دارم و باید بگم که بیصبرانه منتظر آثار بعدیتون هستم.
روز و روزگار خوش.