در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کسری ناری: عکسی که توی آیینه می دیدم اصلا شبیه خودم نبود ، یا بهترِ بگم اصلا به
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:33:12
عکسی که توی آیینه می دیدم اصلا شبیه خودم نبود ، یا بهترِ بگم اصلا به اون چیزی که من بهش فکر می کردم فکر نمی کرد . دائماً تکون می خورد و به اتفاق هایی اعتراف می کرد که با خودِ من زمین تا آسمون فرق داشت . ولی وقتی نگاهش می کردم ، تنها کسی رو که توی اون شیشه می دیدم خوده خودم بودم .
نکنه این تفکراتِ این آیینه اس که داره روم تاثیر می زاره و شکلِ دیگه ای بهم می ده . هر لحظه که می گذشت بیشتر احساس می کردم که شکلِ خمیرِ بازیِ بچه ها شدم و این شیشه ی لعنتی می تونه همین قدر راحت منُ تغییر بده .
نکنه این تفکرات این آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
جلوش وایساده بودم و پشت سرِ هم ، بلند بلند فکر می کردم و سریع جوابِ خودم می دادم . دیگه داشتم دیوونه می شدم ، به هر چیزی که بود و نبود فکر کردم ، اما هیچی گیرم نمی اومد جز اینکه هر ساعتی که می گذشت ، احساسِ بدتری نسبت به خودم و دنیای خودم و فکرای خودم پیدا می کردم .
نکنه این تفکرات این آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
هیمنطور که به شخصِ دومی که شبیه من بود نگاه می کردم ، صدای زنونه ای که از خودش در می آورد بیشتر توجه منُ به خودش جلب می کرد ، و این من بودم که داشتم به تمامِ اتفاقای اخیری که برام افتاده بود فکر می کردم و مثل یه فیلمی که کارگردانِ بدی داره به آخرش نزدیک می شد .
نکنه این تفکرات آیینه اس ... دیدن ادامه ›› که داره منُ تغییر می ده ؟؟
دیگه کلافه شده بودم ، انتظار همچین چیزی رو نداشتم .
بالاخره با خودم کنار اومدم و شروع کردم به سوال پرسیدن از آیینه .....
نکنه این تفکرات آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
تو کی ؟ چجوری اومدی این تو ؟؟ تو کی ؟؟
انقدر سوالام احمقانه بود که حتی دوم شخصِ خوده من هم خندش گرفته بود و به خودش ( یعنی همون من ) می خندید .
نکنه این تفکرات آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
- من دقیقا همون آدمی ام که چند سالِ داری بهش فکر می کنی ، یعنی در اصل من خودِ توام ، تو بیشتر داری نقش بازی می کنی . این منم که تو ....
- نکنه این تفکرات آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
همه چی داشت سیاه می شد .
صدای تیزِ زنگ زدن مدام تو گوشم می پیچید و بیشتر منُ ادیت می کرد .
صدای آیینه که دائم می گفت : این منم که تو ، این منم که تو ؛ و هر دفعه دقیقا وقتی منتظرِ ادامه ی جمله بودم ، قطع می کرد حرف زدن اش رو .
نکنه این تفکرات آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
یهو به خودم اومدم و فهمیدم که اگه این داستان و قصه بخواد ادامه پیدا کنه ، این فقط منم که دارم لحظه به لحظه بیشتر به ذوب شدن نزدیک می شم .
نکنه این تفکراتِ آیینه اس که داره منُ تغییر می ده ؟؟
اینجای داستان همه چیز هم سیاه بود هم سفید .
داستان هزار تکه شد و هر کدام به قسمتی از بدن ام خورد .
هزار تکه و یک شخص .
هزار و یک داستان از شخصی که می خواست آیینه نباشد .
از این قسمت به بعد ، شخصِ آیینه بود که داستان می نوشت .
من به او تبدیل شدم
و او به اولین شخصِ این داستانِ شکسته .
نکنه این تفکراتِ آیینه اس که داره .......
تغییر داده بود .
#کسری_ناری
امیر هوشنگ صدری، امید فرجی و زهره عمران این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید