همین الآن مصاحبه با ساناز بیان را گوش کردم. به خوبی در این مصاحبه توضیح داده بود که این سالها در تئاترهایش تلاش کرده مخاطب را به سمت تأمل و تعمق در دردهای اجتماعی پیش ببرد و بعضی مواقع آشکارا احساسات و روح و روان تماشاگر را دردمند و اندوهگین کند و به قول خودش تئاترهایش این سالها به زخم نگاری نزدیک شده است. به راستی تئاترهای زیادی نیستند که چنین هدفی را دنبال میکنند و در این حد در رسیدن به این هدف موفق باشند.
شخصا این تئاتر را "در جستجوی خانه" دیدم. همه کاراکترها به نوعی به دنبال "خانه" نه به عنوان فضای فیزیکی بلکه به عنوان مأمن و پناهگاهی و فضایی گرم و عاطفی و صمیمی هستند تا به آرامش روحی برسند. "خانه" به این معنا یکی از محوریترین مفاهیم بشری است که در فیلمها، تئاترها و داستانهای گوناگون به آن پرداخته شده است.
همه عناصر اجرا از دکور، طراحی صحنه و لباس و گریم رئالیستی تا بازیهای زیبا و روان به قاعده و کاملا حساب شده بود و کاملا مشخص بود که برای هر یک از اینها و هماهنگی آنها وقت، فکر و انرژی بسیاری صرف شده است که کاملا هم به نتیجه رسیده و بر تماشاگر تاثیری جدی میگذارد.
ساناز بیان در بخش آخر مصاحبه خود میگوید (نقل به مضمون): تماشاگران تئاتر ما قصه گریز شده اند و در تئاترها به دنبال ساختارشکنی در روایت و روند قصه گویی هستند و نبود چنین ساختارشکنیهایی و تبعیت از "الگوی درام ارسطویی" کمی تو ذوق تماشاگر امروز تئاتر ایران میزند واقعا ما تماشاگران تئاتر چنین شده ایم؟! اگر اینطور باشد که باید در فهم زیبایی شناسی خود از تئاتر کمی تجدید نظر کنیم چون که هنوز درصد زیادی از شاخصترین تولیدات سینما و تئاتر جهان را هر سال آثار "قصه محور" با روایت "درام ارسطویی" تشکیل میدهند.