از بی پدر تا زندانی در دانمارک؛ مساوات واقعی کدام است؟!
پ.گ:
هشدار، خطرِ افشا شدن نمایشنامه.
مقدمه:
هفتهی پیش، آزرده از زندانی در دانمارکِ
... دیدن ادامه ››
مساوات، با خود گفتم انصاف نیست هنرمندی را با یکی از آثارش قضاوت کنم. البته قبل از آن نمایش که اصلا نمیدانم اسمش را میتوان نمایش گذاشت یا نه، با دو دانشجوی رشتهی کارگردانی گفت و گوی کوتاهی داشتم و نظرشان را در مورد بهترین کار روی صحنه این روزها پرسیدم و پاسخشان "بی پدر" بود و تاکید بر اینکه که کار مساوات است. پس تصمیم گرفتم تا فرصتی دوباره به خود و او داده باشم. دیداری برای صلح اما با مسلسلی در دست و با انگشتی روی ماشه.
بگذریم...
نقد:
در "بی پدر" چیزی که بیش از هر چیز دیگری به چشم میآید، بازی مسلط بازیگران است، میمیکها، تغییر فازها و القای حس وحشت و ترس از طریق کلام و بدن به خوبی صورت میگرفت. گرچه استفاده از بازیگر آقا برای نقش مامان بزی توی ذوق میزد و در ادامه با بازی خوب او این نقیصه در ذهن مخاطب اندکی کمرنگ شد (که باتوجه به محدودیت ها منطقیست)اما میتوانست با یک گریم درست و یا استفاده طراحی لباسی زنانه برای او این نقیصه کاملا برطرف شود. گریمِ نقش گرگ و گرگک نیز تعریف چندانی نداشت.
استفاده بیش از حد از المانهای فانتزی به گمانم بیش از آنکه کمک کننده باشد ژانر وحشت کار را تضعیف کرده و نمایش را بیشتر شبیه ژانر کودک کرده بود. به کارگیری به اندازه و درست نورپزدانی در موقعیتها میتواند راهی برای انتقال احساسات باشد که کارگردان به خوبی از آن بهره جسته بود.
گرچه دوست داشتم نویسنده برای پایان، شکسپیرگونه تمامی خانواده را به قهقرا ببرد و قربانی شدن یک نفر برایم کافی نبود اما اگر پرداخت بیشتر به شخصیت منگول و یا حتی نقطه عطف قرار دادن او در نمایش صورت میگرفت، میتوانست مرگش را برای مخاطب به تراژدی بزرگتری را تبدیل کند.
به راستی که پایان بندی عجولانه و نامناسب به پاشنه آشیل تئاتر ما تبدیل شده است.
پ.ن:
دو بال یک نمایش یعنی فرم و محتوا میبایست کالبد مضمون را به پرواز درآورند و بر جان مخاطب بنشانند اما نکتهی قابل تامل در برخی از نمایشها تهی از مضمون بودن و نادیده گرفتن مخاطب نه تنها به صورت فیزیکی که از منظر فکری و روحی است و مخاطبی که تفاوت مضمونِ پوچ گرایی و بی مضمونی را نمیداند، این نفهمیدن را "جلوتر از زمانهی خویش بودنِ کارگردان" تفسیر میکند و برچسبی خوش لعاب چون پست مدرنیسم بر آن میکوبند. همانگونه که افراط و عجله در تغییر اصول شعر و تولد نوزادی نارس و منحوس چون شعر سپید سبب خمودگی و خشکیدگی درخت تنومند شعر پارسی شد، اینگونه نمایشها نیز یه زودی هنرِ تئاتر ما را به قهقرا میبرد. پیروان این مکتب گویی حتی ارادهای هم برای تولید معنا و انتقال مفهوم ندارند و شاید میخواهند تباهی تمامِ تماشاچیان را به تماشا بنشینند. یک نمایش کمدی_تراژدی یک دقیقهای! نمیدانم.
شگفتی وجودم را فراگرفت زمانی که در بین نظرات، به چُنین جملهی حکیمانهای برخوردم:
"با این که چیز زیادی نفهمیدم اما باز لذت بردم!!"
چند سناریو برای اینگونه نظراتِ بیمارگون وجود دارد:
نخست این که مخاطبِ قصهی ما شاید از آزار خویش لذت میبرد و دوم آن که ممکن است دچار کانفورمیسم شده و با این که نمیفهمد، میخواهد همصدا با جمع لذت ببرد؛ جمعی که خود نیز نمیدانند از چه لذت برده اند! خیلی خوب بود اگر کسانی که عنوان میکنند لذت بردهاند تعریف خود را از واژهی لذت بیان میکردند؛ شاید معنای لذت دگرگون گشته و ما بیخبرانیم. محتمل است که نان در لذت بردن باشد و ما داریم اشتباه میزنیم.
ک.و:
پرسش اساسی دیگری که ذهنم را درگیر کرده، این است که جایگاه نقد در هنرِ تئاتر امروز کجاست؟ نقدی که به گمانم جای خود را به نظرات سطحی، ساختگی و بی پشتوانهی "برخی" مخاطب نمایانِ تهیمغزِ لذت جوی داده است.
به راستی که واژه لذت نیز چون شعر، عشق و هنر در پیشِ چشمانم قربانی گشته و این بربریانِ خون آشام که الفِ الفبای انسانیت را از میانهی خویش تهی ساخته و ظاهری دیگرگون یافتهاند، حیات و ممات و ارتزاق و براماسیدن نام و شکمشان از همین کُشتهواژگان بی معنا و بی هویت است.
معنا در تئاتر برای من همهچیز است، جایی که کنتراست حقیقی بین بیپدر و زندانی در دانمارک را رقم میزند. و نمیدانم مساوات واقعی کدام است!
گرچه دادن امتیاز دادن به یک نمایش جفاییست در حق آن اما با تمام کاستیها باید بگویم بیپدر مساوات را "پسندیدم".