در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | پدر، پسر، تکرار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:33:39
نمایش سنتز | پدر، پسر، تکرار | عکس

در ابتدا سکوت بود. در انتها هم سکوت بود و درمیان فریادهایی بی‌صدا. سنتز، تئاتر صامت علیرضا اخوان، صدهزارمین اقتباس از داستان ابراهیم و اسماعیل -یا به‌قول تورات اسحاق- است که اخوان از پسِ پیداکردن زاویه‌ای جدید درآن برآمده است. پدر پسر را در سکوت محض برای قربانی‌شدن می‌آراید و هربار که تیغ، برجستگی شاهرگش را می‌نوازد، صدای تقه‌ی در، او را متوقف می‌کند. سه‌بار و هربار پدر با هدیه‌ای از ناکجا به درون باز می‌گردد و دوباره تیغ بر گلوی پسر می‌فشارد. بار آخر دو کلاه‌خود سبز است که پدر را مجاب می‌کند تیغ از کف بنهد. کلاه‌خودی که هم سرهای این دو را در حفاظی سبز و مقدس فرو می‌برد و هم پیشاپیش بشارت جنگ است. پسر همان‌قدر که مذبوح شد مقدس هم می‌شود و همان‌گونه که هر تقدسی به قوام‌یافتن از جانب اهریمن نیاز دارد، او وضعیت کینه‌ی خود نسبت‌به پدر را با آنتی‌تزِ عشقِ بعد از سوء قصدِ به او ابراز می‌دارد. غذا به کام پدر می‌گذارد اما تند و خشگین و آب از او دریغ می‌کند. در پدر نیز عشقی که قبل از سوء‌قصد به پسرش داشت به هیئت خشمی در می‌آید که علتی جز رد الطاف پدرانه‌ی او را ندارد. هم پدر و هم پسر همزمان از عشق و کینه انباشته شده‌اند. اینجا توقع می‌رود که پدر در مقام تز و پسر در مقام آنتی‌تز به سنتزی برسند که نام اثر پیشنهاد می‌دهد. اما همه‌چیز در مرز سنتز متوقف می‌شود. برای بار چهارم پدر به پسر حمله‌ور می‌شود این‌بار با تمام تقدسش و دوباره تیغ بر گلوی او می‌نهد، در لحظه‌ای مکث منتظر می‌ماند تا دوباره آن سکوت قدسی پادرمیانی کند و بر در بکوبد اما درهای آسمان بسته شده و تاریکی نازل شده‌است. همین یک لحظه تأمل در ناامیدی کافی‌ست تا پسر تیغ بر قلب پدر بکوبد، سه‌بار. پسر خیره به دستان خونی خویش است که دوباره صدای در می‌آید. پدر وارد می‌شود.

برای فهم غرض ابراهیم از ذبح پسرش شاید مشهورترین اثر فلسفی "ترس و لرز" باشد اما من برای اندیشه در این اقتباس بیشتر اثر دیگر کیرکگارد یعنی "تکرار" با عنوان ثانوی "جستاری در روانشناسی تجربی" را می‌پسندم. سنتز درواقع روایت تکرار یک فرایند بی‌پایان به‌بهانه‌ی ایمان ابراهیم است. روایتی الهیاتی از عصیان پسر در برابر پدر و شکست هزارباره‌ی او و عصیان هزاران‌باره‌ی او. انسان طاغی می‌کوشد تسلیم پدر شود و سپس می‌کوشد بر پدر استیلا یابد و در هر دو حال شکست می‌خورد و در همین شکست است که هویت می‌یابد. تکرار این شکست‌ها ما را برای مرور این مفهوم از زبان کیرکگارد آماده می‌سازد: "فرد از طریق تکرار مستمر لحظه‌ی انتخاب است که آزادیش را به‌کار می‌گیرد و خودش می‌شود" -به‌شرطی که تکرار را حرکتی درونی و نه تکاپویی بیرونی بفهمیم. بازگشت پدر به صحنه‌ای که در آن هنوز رد خون جسدش بر زمین مانده و بهت پسری که هنوز دستانش خونی است به مخاطب می‌فهماند که قرار است پدر بارها و بارها به قتل برسد و هربار پسر بیشتر خودش شود. هربار انسان‌تر. "تذکار به حقیقتی دست می‌یازد که از پیش وجود دارد اما از یاد رفته است، در مقابل، از طریق تکرار، فرد حقیقتی را که با فاعلیت درون ذاتی خود نسبت دارد از سر می‌گیرد یا از نو خلق می‌کند و بار دیگر آن را به قلمروی هستی می‌آورد. به عبارت دیگر تذکار رو به گذشته دارد اما تکرار رو به آینده". از همین‌روست که اقتباس یا استقبال سنتز از روایت ابراهیم تغییری ماهوی از تذکار به تکرار می‌یابد. ابراهیم پسرش را به قربانگاه می‌برد و تیغ بر گلوی او می‌نهد. تیغ نمی‌برد و قوچ فدیه‌ی پسر می‌شود. این تذکار است. اما در اینجا پدری که تیغش نبریده است خود قربانی پسری می‌شود که می‌داند پدر پس از این هم صدها بار تیغ بر گلوی او خواهد نهاد و تیغ نخواهد برید و برای نبریدن آن تیغ این خود پدر است که باید بارها و بارها قربانی شود و بازگردد. تیغ برای همیشه در دست پدر خواهد ماند و پسر برای همیشه مقصر خواهد بود. این تکرار است. این تکرار فراخوانی‌ست برای عصیان در مقابل پدری که هرگز شکست نخواهدخورد و هربار پس از رستاخیزش، بر همان سفره‌ی خالی که پسر با دستان خونی گشوده غذا خواهدگذاشت. نان و آبش خواهد داد، او را خواهد آراست و تیغ بر گلویش خواهد نهاد.

آیا این روایت بیشتر از ابراهیم رنگ و بوی ایوب ندارد؟ آنجا که تیغ بلا هرچه جز جان ایوب را گرفت و گناه را بر گردن خود او انداخت تا جایی که ایوب -به روایت تورات- در مقابل خداوند ایستاد و فریاد زد و او را بازخواست کرد. و دقیقن همین‌جا که او خداوند را متهم می‌کند است که او پذیرفته می‌شود و امتحان به‌پایان می‌رسد "و خداوندِ ایوب، دوچندانِ آنچه پیش ازین داشت به او باز داد". این تکرار است. پسر باید عصیان کند تا پسر باشد و پدر باید تیغ در دست هربار به خون آغشته از صحنه خارج شود تا بازگردد. سنتزی در کار نیست، همه‌چیز در صیرورت مدام متوقف است و حقیقتِ خود را در تکرارِ تلاش برای سنتز و شکستِ در آن است که می‌یابد. "پس آیا ایوب مقصر بود؟ آری، تا ابد، زیرا دادگاهی عالی‌تر وجود ندارد که بتواند شکایت بدان برد. آیا حق با او بود؟ آری، تا ابد، چونکه او در برابر خدا مقصر بود". همین صورت‌بندی الهیاتی است که عصیان را بیش از آنکه به کفر نزدیک کند به سمت ایمان هدایت می‌کند. چراکه دست‌کم در این نگاه باور به بازگشت جاودان پدر در مقام آنکه نان و جان می‌دهد و نان و جان می‌ستاند است که پسر را به عصیان وامی‌دارد تا هربار در تلاش مذبوحانه‌اش از پدر، خودِ او را بخواهد. خواهشی که هرگز محقق نخواهد شد اما آیا چاره‌ای جز پسربودن وجود خواهدداشت؟ ابراهیم در آتش و ایوب در طوفان خواهند گفت: نه!

سکوت کرکننده‌ی سنتز بهترین تمهیدی بود که نویسنده می‌توانست برای ساخت چنین حقیقتی، در فرم اثر قرار دهد. چراکه دریافتِ این چرخش گیج‌کننده بیش از آنکه به کلمه نیاز داشته باشد به فعل نیاز دارد و نبود کلمه جز آنکه نشان از نبود مفاهمه است، راه را برای توجه‌ بیشتر به رخدادهای صحنه باز می‌کند. همین آزادی است که به مخاطبی اجازه می‌دهد تفسیری الهیاتی از اثر داشته باشد حال‌آنکه دیگری ممکن است بحرانی‌شدن روابط در خانواده را دریافت کند. اما به هر تقدیر سنتز نمایش امید واهی ما برای وجود راهکاری غیررادیکال برای رابطه با خداوند/پدر است که با زبان خوش سکوت حالی‌مان شد!

درباره نمایش سنتز
۰۹ آذر ۱۴۰۰