نمایش «کرونوس» روایتی از زوال بشر در یک تاریخ سههزارساله است که برای حفظ بقا (و دریک مفهوم کلی خودخواهی و ترجیح خود بر دیگری) دست به هر کاری میزند. زمان و مکان (و حتی جنسیت) در این روایت متغیر است. انگار نوع بشر در تصور خودش حرکتی روبهجلو دارد و برای حفظ خود و زندگیاش تلاش میکند غافل از اینکه در یک محدودهی دایرهوار دچار تکرار و سردرگمی است و برخلاف تصورش هیچ درک و کنترلی بر زمان و مکانش ندارد.
مفهوم زمان از پیچیدهترین مفاهیم در تاریخ اندیشهی بشری است. مارتین هایدگر در مقالهی مفهوم زمان میگوید، طبیعت در هرروزگی بهطور مداوم اتفاق میافتد یعنی تکرار میشود. رویدادها در زمان وجود دارند، اما زمان ندارند بلکه بهطور گذرا و عبورکننده از رهگذر یک اکنون رخ میدهند. این زمان اکنونی فرجام یک دوره است.
از این منظر و بر اساس دیدگاه هایدگر در نمایش کرونوس همه اتفاقات از آیندهای بیانتها به گذشتهای بازنیامدنی رخ میدهند. دو مورد برگشتناپذیری و شبیهسازی بر نقطه اکنون وجود دارند. زمان شیفتهوار دنبال گذشته میدود. همگنسازی همسانی زمان با فضا (مکان) است و زمان در اکنون واپس رانده میشود. قبلاً و بعداً ضرورتاً پیشتر و دیرتر نیستند. اموری در ردیف ارقام که بعد یا قبل از خود هستند هم نیستند. ارقام پیشتر و بعدتر ندارند و ابداً در زمان نیستند.
«کرونوس» با سه آموزهی کلیدی فلسفهی هگل یعنی مکان، کاتارسیس و روح نیز همبسته است. در کرونوس مکان، زمان میشود؛ یعنی وجود مکان بهمثابه زمان (توالی اکنونها) معین میشود. زمان به این معنا کاتارسیس به شهود درآمده است که حرکت دیالکتیکی روح در آن رخ میدهد و شباهت زمان- بهمثابه اکنونهای تهی و انتزاعی- و روح - بهمثابه مفهوم- روح را قادر به نفی زمان میسازد.
از بحث محتوا که بگذریم بازیها، طراحی صحنه، موسیقی از دیگر عناصر قابل ستایش نمایش کرونوس هستند. خوشحالم از دیدن این نمایش... به نظر من وقتی روایت این نمایش با اتمام آن برای مخاطب تمام نمیشود و ذهن او را درگیر محتوای تودرتویش میکند، یعنی کرونوس یک اثر نمایشی موفق است.