شاید بهتر از این نمیشد از سانسورچی ها یا به قولی "هموار کنندگان راه بهشت" انتقام گرفت. سانسورچی نابینا و متعصّب علی الظاهر اشاره به امری نمادین است، اما طنز تلخ تاریخ آنجاست که سالها است با همین سانسورچی های نابینا زیسته ایم، نه در تخیل و رویا که در زندگی واقعی. شاید باورش سخت باشد اما من جانبازی را دیده ام که دو چشمش را در جنگ از دست داده و حال در سنگری دیگر مشغول نظارت بر محصولات فرهنگی است. آری انتقام استادانه ای بود از نویسنده ای که برای فرار از سانسور راه عجیبی را انتخاب میکند.اثری خلق میکند که نه کتاب است و نه نمایشنامه و نه هیچ محصول فرهنگی دیگری. اثر آخرش محصولی است انسانی از نطفه ی سانسورچی که تمامی آنچه را که با قلم قرمز سانسورحذف کرده بود به زمختی بر بدنش حک شده است. آخرین داستانش کودکی است هیولا وار نیمی انسان نیمی کلمه، نیمی از سانسور چی نیمی از نویسنده، نیمی مشروع و نیمی نا مشروع. نسلی که گرچه نطفه اش در دل تاریکی و اختناق شکل گرفته اما جسم و جانش از آن دیگری است