و دونکته مهم دیگه اقای خوشبختیان لطفا داستان چشمهایی که مال توست از این کتاب رو بخونید بر اساس این داستان من و سجاد یک متن نوشتیم در جشنواره رد شد بهمون نامی که میگید داستان شخصیت و دیالوگ ها از داستان کتاب من بود خدا رو شکر میکنم که کناب و تاریخ نگارش داستان ها موجوده! بعد من یک متن دیگه نوشتم بدیهی است که چون همه این متون و حتی متنی که دوست و کارگردان خوبمان علی نرکس نژاد با اقتباس از این داستان ( چشمها) نوشت و چون بیس نمایش ها داستان من بود مشترکات بسیار داشته و دارد شاید فقط نوشته اقای نرگس نژاد بادی که تورا خشک کرد مرابرد دور تر از داستان من شده بود پس صاحب اثر شخصیت ها و بند بند دیالوگ ها شخص بنده به روایت چهارسال سابقه ماندن کتاب در ارشاد و در سال ماندنش در نشر چشمه دارم که همه قابل اثبات است اخرچه بالاخره کناب پارسال چاپ شد /
دوم اینکه تکرار و در هم رفتن شخصیت ها و قصه های نمایش گروه ما گرچه فقط دو بار صورت گرفته اما مثل کتاب های امیل زولا این یک علاقه شخصی برای من است که ادم هایی با غرابت و ربط های داستانی را هربار برای ماندگار شدن حتی با اشاره به داستان یا شخصیتی زنده نگهدارم این تابستلن برش زندگی یک زن و دخترش بود حالا برش زندگی همان زن و رقیبش را میبینیم که در این تابستان به این رقیب فقط اشاره ای میشد.