«یوزفکا»؛ خواب ریترو، محاکمه بیپایان
تماشای «یوزفکا» برای من فقط یک اجرا نبود؛ بیشتر شبیه فرو رفتن در یک خواب بود.
خوابی که شبیه خاطره است اما همزمان تکرار میشود؛ خوابی که میخواهی از آن بیدار شوی، اما دوباره خودش را از اول شروع میکند.
نمایشنامه را محمد چرمشیر و فرهاد مهندسپور نوشتهاند؛ بر اساس جهان ذهنی و پراضطراب کافکا. جهانی که در آن انسان درگیر نظمی میشود که علت و معنایش را نمیداند. آدمی که ناگهان میبیند متهم شده، ولی نمیداند چرا و
... دیدن ادامه ››
به چه جرمی.
شهروز دلافکار به عنوان کارگردان این جهان را در یک فضای خواب ریترو بازآفرینی کرده؛ خوابی که با فرم و اتمسفری شبیه خاطرات قدیمی روایت میشود. صحنه، نور، لباسها، و حتی ریتم حرکت بازیگران، همگی حالوهوای گذشته را تداعی میکنند. اما در دل این فضای آشنا، ناگهان با سرعت، ریتم و رنگ مواجه میشویم؛ طوری که تضاد میان محتوای تلخ و فرم زنده و پرتحرک، ذهن تماشاگر را درگیر نگه میدارد.
از نظر روانشناسی، این شبیه همان کابوسهایی است که ذهن بارها و بارها بازسازی میکند تا شاید یک روز معنایش را بفهمد.
در این اجرا هم ما دقیقاً وارد همان چرخه میشویم؛ هر صحنه، هر ورود و خروج، هر تغییر لباس، بخشی از همان کابوس است که دوباره از نو تکرار میشود.
بازی بهروز پناهنده در نقش یوزفکا یکنفس و بیوقفه است؛ انگار خود او هم قرار نیست از این حلقه بیرون برود.
رها حاجیزینل هم نقشهای مختلفی را بازی میکند؛
بازی او دقیقاً همان لایه مبهم خواب را روی صحنه زنده میکند؛ مرز میان شخصیتها و رویاها محو است و همین، اجرا را پر از لحظات کنجکاویبرانگیز میکند.
در نهایت باید به تمام گروه بازیگران و عوامل پشت صحنه تبریک گفت. این اجرا بدون تلاش گروهی و هماهنگی دقیق ممکن نبود؛ از طراحی صحنه و لباس گرفته تا حرکتهای منظم و بیخطا روی صحنه.
«یوزفکا» برای من فقط یک نمایش نبود؛ بیشتر یک آینه بود برای فکر کردن به چرخههایی که هر روز تکرارشان میکنیم.