نمایشی که دیدم، تلاشی جسورانه برای ترکیب روایت تاریخی با فانتزی نمایشی بود؛ تجربهای میان واقعیت و خیال، میان بدن و عروسک، میان نقاب و چهره.
اولین چیزی که ذهنم را درگیر کرد، زبان متن بود؛ متنی بسیار فاخر، آکادمیک و تا حدی سنگین. واژهها و ساختار جملات بهقدری پیچیده بودند که در لحظاتی مخاطب را پس میزدند. درست شنیدن و درست دریافت کردن، در تئاتر دیالوگمحور، یک اصل است. متنی که بیش از حد خودآگاه و پر از تکلف باشد، میتواند پل ارتباطی میان مخاطب و اجرا را قطع کند — و اینجا گاهبهگاه چنین اتفاقی میافتاد.
اما در نقطه مقابل، بازیها بسیار دقیق، یکدست و حرفهای بودند. بدنهایی آماده و بیانهایی روان، بازیگرانی را شکل داده بود که کاملاً از نظر تکنیکی مسلط بودند. ریتم حرکتی گروه و انسجام در اجراها، از پیشتولیدی منظم و تمرینهایی جدی خبر میداد.
عنصر دیگری که برای من بسیار جذاب و نوآورانه بود، استفاده از ماسک و نقاب عروسکی بود؛ خلاقیتی که نه صرفاً فرمی، بلکه در خدمت محتوا قرار گرفته بود. با ورود این عروسکها، اجرا از یک روایت صرفاً تاریخی فاصله میگرفت و به لایهای سوررئال و فانتزی میرسید. این رفتوآمد میان دنیای واقعی و غیرواقعی، یکی از جذابترین بخشهای اجرا بود و بهنوعی به تماشاگر اجازه میداد در فضای استعاریتری
... دیدن ادامه ››
فکر کند.
کارگردانی اثر بهوضوح خلاقانه و دقیق بود. هم در میزانسنها و هم در جابهجاییهای فضایی، ایدههایی تازه دیده میشد. گویی نمایش با اعتماد به فرم، بهدنبال تجربهای تازه از مواجهه تماشاگر با صحنه بود.
در نهایت، اگرچه پیچیدگی بیش از اندازهی زبان متن در لحظاتی مانع از درگیر شدن کامل من با اجرا شد، اما تسلط فنی بازیگران، ایدههای نو در کارگردانی و تلفیق هوشمند روایت تاریخی با فرم عروسکی، باعث شد تجربهی این نمایش برایم ارزشمند و در ذهنماندنی باشد.
به گروه خستهنباشید میگویم