گمان کن تک گیلاس رسیدهی سالمی را بر درخت دیدهای و به محض چیدن گیلاس بعدی را ببینی،
ترکیب کلمات همینگونه لذتبخش بر زبانش جاری میشود.
دلنشین است
همچون گرمای فرش آفتاب خوردهی ایوان
در ظهر سرد زمستان.
داشتم میگفتم،
ناامیدت نمیکند
گویی بالشی با هر بار چرخاندن
خنکا را بر مغز داغ کرده از هزار فکرت جاری کند.
حتمن خوشحال میشود
ابر را میگویم
اگر بدانند تمامشان به او شباهت دارند.
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند