حکم من این است...
نمایش ورقالخیال ، روایتی است شاعرانه، هولناک و هشیارکننده از دورانی تاریک در تاریخ ایران: واپسین سالهای صفویه. در این اثر با تکیه بر زبان استعاره، بدنهای بیانمند و صحنهای که در فرم و معنا واجد رمزگان است، تصویری چندلایه از فروپاشی تمدنی به نمایش گذاشته شده که بیشتر از شمشیر، از خرافه ضربه خورده است.
در نمایش ورقالخیال، اسماعیل گرجی با جسارت و آگاهی، از قالبهای مرسوم تئاتری فراتر رفته و تجربهای متفاوت را به مخاطب ارائه میدهد. سال گذشته خود او در مصاحبهای اشاره کرد که مخاطب امروز تئاتر به شکل خاصی از اجرا عادت کرده و او میخواهد این عادت را بشکند . این تصمیم گرجی، با توجه به انتظاراتی که از او بهعنوان بازیگری با سابقه در نقشهای فرمالیستی وجود دارد (مخصوصا که بار سنگین سابقه درخشش کمنظیر در نمایش پرافتخار و پرطرفدار سیزیف را به دوش خودش حمل میکند)، جسورانه و تحسینبرانگیز است. او بیان میکند که برخی از مخاطبان انتظار دارند او همچنان در قالبهای پیشین ظاهر شود، اما او تمایل دارد تجربههای مختلفی را روی صحنه بیاورد و فقط یک بازیگر فرمالیست نباشد.
گرجی در این نمایش، با انتخاب متن تاریخی غنی از گلچین عارفی و زبانی شاعرانه
... دیدن ادامه ››
و ارجاعات برونمتنی به اشعار شاعران بزرگ پارسی و با بهرهگیری از عناصر سنتی تئاتر ایرانی، اثری را خلق کرده که همزمان هم به ریشههای تئاتر ایرانی وفادار است و هم نوآوریهایی را ارائه میدهد. این رویکرد، اگرچه ممکن است برای برخی از مخاطبان غیرمنتظره باشد، اما نشاندهندهی تعهد گرجی به ارتقاء سطح تئاتر و ارائهی تجربههای نو به مخاطب است.
در سطح روایی، نمایش داستان سه زندانبان را روایت میکند که برای فرار از ملال و خلا ذهنی، به مادهای توهمزا به نام «ورقالخیال» پناه میبرند. در این خلوت وهمآلود، ورود منجمباشیِ شاه سلطان حسین، بُعدی تاریخی و سیاسی به اثر میدهد و آن را از یک خیالپردازی صرف، به نقدی تند بر سیاستورزی مبتنی بر خرافه بدل میسازد. در دورانی که پایتخت به دست محمود افغان در آستانه سقوط است، سران کشور با مشورت منجم دربار تصمیمهای کلان میگیرند.
اینجاست که نمایش، از ورای جهان وهمزدهاش، هشداری تمامعیار را به تماشاگر امروزی منتقل میکند: زمانی که قدرت، منطق و واقعیت را قربانی پیشگویی و خرافه میکند، فروپاشی نه یک احتمال، بلکه ضرورتی تاریخی میشود. این خوانش، از متن فراتر میرود و در چینش عناصر اجرایی نمایش نیز بازتاب یافته است.
طراحی صحنه، حلقهای دایرهوار است که بهدرستی استعارهای دوگانه را بازتاب میدهد: از یکسو، این فرم یادآور صور فلکی و نموداری از ذهنیت نجومیِ سیاستزده اواخر صفوی است؛ از سوی دیگر، بازنمایی چرخهی معیوب تاریخ است که مدام تکرار میشود، گویی این سرزمین در دام تکرار فاجعه گرفتار آمده است. این طراحی هوشمندانه به همراه حرکتهای مدور بازیگران، نهتنها زیباشناسی خاص خود را دارد، بلکه در خدمت محتوا نیز قرار میگیرد. چرخهای که نقد آن در بطن اجرا جاری است و نقطه اوجش را در پایان نمایش مییابد: آنجا که منجمباشی، پس از خروج از دایرهی نمایش، در حالیکه گویی پا به جهان واقع نهاده، با اطمینان میگوید: «دولت علیهی صفوی ابددوام است، حکم من این است.» این جمله، نه فقط پژواکی از خودفریبی حاکمان در آستانه سقوط، بلکه تمثیلی از قطعناشدن این چرخه توهم در ادوار مختلف تاریخ است.
یکی از نقاط درخشان و غیرقابل انکار نمایش ورقالخیال، بازیهای دقیق، هدفمند و نقشفهم بازیگرانیست که با شناخت کامل از جایگاه شخصیت خود در ساختار نمادین اثر، اجرایی یکدست و اثرگذار ارائه میکنند. عبدالحمید گودرزی در نقش رئیس ملول و فروپاشیدهٔ زندان، با چنان درک روانشناختی از نقش ظاهر میشود که باورپذیری شخصیت در مواجهه با چرخه قدرت، بیهودگی و زوال، بهسادگی بر مخاطب منتقل میشود. او با بازی درونی و تنش کنترلشدهای که از دل فرسایش زمان برآمده، نمایانگر چهرهای از قدرت بیپشتوانه و ناتوان در هدایت است. محسن قزلسوفلو نیز در اجرایی تحسینبرانگیز، شخصیتی را که اسیر شهوت و ناتوان از مهار امیال است، با بازیای بسیار ظریف و مؤثر به تصویر میکشد. اجرایی که در عین وفاداری به ساختار گروتسک نمایش، از اغراق فاصله میگیرد و همسنگ بازی درخشان علی محمودی در اجرای سال گذشته میایستد؛ بهویژه در سکانسهای بازگشت به روایت درون ورقالخیال که همزمان طنز و تراژدی را در لحنی دوگانه به صحنه میآورد. ایمان صیاد برهانی، چهرهای تثبیتشده در تئاتر اندیشمند معاصر، در نقش منجمباشی دربار، بار دیگر کیفیت بازیگری خویش را به نمایش میگذارد. آنچه در این اجرا بیش از همیشه جلب توجه میکند، فاصلهگیری کامل او از شمایل همیشگیاش است؛ گویی بازیگر از پوستهی «ایمان صیادبرهانی» بیرون آمده و با خلق یک تیپ تازه، شخصیتی توهمزده، مستأصل و مرموز را خلق میکند که در عین حال، قدرت کلام و جذابیت خطابه را از دست نداده است. محمدصادق گلچینعارفی نیز در نقشی کوتاه، اما دقیق و ضروری، بهخوبی در خدمت ساختار اثر قرار میگیرد و با پرهیز از زیادهگویی یا تأکید بیجا، نشان میدهد که درک درستی از میزان حضور و لزوم بازی در چنین ساختاری دارد. در نقش بولغاک، اسماعیل گرجی با ایفای نقش شخصیتی زنپوش، لال و آواپرداز، لایهای پررنگ از نمادگرایی را وارد اجرا میکند. او با بهرهگیری از بدن و صدا، و با حذف کامل واژه، به آفرینشی خلاقانه از بیان غیرکلامی میرسد. این اجرای دشوار، در کنار لحن آهنگین و حضور پنهانی اما محوری شخصیت بولغاک در روایتهای درون داستانی، از برجستهترین و تأثیرگذارترین اجراهای نمایش است.
اسماعیل گرجی در نقش بولغاک، با زبان الکن و بیانی آهنگین، در تمام داستانهایی که منجم تعریف میکند، نقش زن را ایفا میکند و در هر کدام نیز سرنوشتی مشابه دارد: محکوم به ریخته شدن خون. این تکرار نقش و سرنوشت، نه تنها بر مظلومیت و قربانی بودن زنان در تاریخ تأکید دارد، بلکه نشاندهندهی چرخهی معیوبی است که در آن، نقشها و سرنوشتها تغییر نمیکنند و تاریخ بهصورت مداوم تکرار میشود. در یکی از لحظات کلیدی نمایش، بولغاک با اعتراض میپرسد چرا همیشه من؟ این سؤال، نه تنها اعتراض به نقشهای تکراری و سرنوشت محتوم شخصیت اوست، بلکه نقدی است بر ساختارهای اجتماعی و تاریخی که اجازه نمیدهند افراد از نقشهای تحمیلی خود فراتر روند.
در کنار بازیها، طراحی لباس و نور در ورقالخیال با ظرافت و دقتی مثالزدنی انجام شده است. لباسها، ضمن وفاداری به عناصر تاریخی دورهٔ صفویه، از طراحیای برخوردارند که خصلت نمایشی و کاربردی خود را حفظ کردهاند.
نورپردازی نیز، که بهشکل تدریجی از واقعیت به فضای خیال گذار میکند، در خدمت القای حس وهم، سرگیجه، و چرخهی تکرار تاریخی قرار دارد. نورهای نقطهای و استفاده از رنگهای سرد در لحظات بحرانی، به خلق فضایی مخدوش از مرز واقعیت و توهم یاری رسانده است.
این پنجمین باری است که اینجانب ورقالخیال را—پس از چهار نوبت تماشای اجرای سال گذشته—به نظاره نشستهام؛ ارادتی که تنها از کیفیت اجرای اثر و لایههای معنایی آن برمیآید. در قیاس با سال گذشته، متن تغییرات اندکی داشته که بیشتر در جهت افزودن برخی لحظات طنزآمیز بوده است؛ تغییراتی که گرچه موجب همراهی بیشتر مخاطب عام میشود، اما در مواردی ممکن است از تمرکز تراژیک و گروتسک اثر بکاهد. با این حال، تغییرات جزئیاند و ساختار کلی اثر همچنان انسجام و اصالت خود را حفظ کرده است.
ورقالخیال از آن دسته آثاری است که تماشاگرش را نه صرفاً با روایت که با فرم، با فضا، و با تفکر به چالش میکشد. در زمانی که بسیاری از آثار تئاتری به بازتولید کلیشهها مشغولاند، این نمایش جسارت آن را دارد که به عقب نگاه کند و از دل تاریخ، تصویری برای امروز بسازد؛ تصویری که آینه عبرت است، و نه صرفاً نمایش سرگرمکننده.