«زندانی در دانمارک»؛ هملتی در تابوت زبان و تاریکی
در «زندانی در دانمارک»، محمد مساوات هملت را از دل نمایشنامه شکسپیر بیرون میکشد و در تابوتی از زبان، تاریکی و مونولوگ دفن میکند. این اجرا، نه بازخوانی هملت است و نه اقتباسی وفادار؛ بلکه مواجههای رادیکال با میراثی است که در آن، روایت جای خود را به زبان داده و کنش به تأمل. مساوات، با ساختاری اپیزودیک و زبانی آرکائیک، جهانی میسازد که در آن، هملت نه برای انتقام، بلکه برای فهم تاریکی بازمیگردد.
ساختار نمایش بر پایه مونولوگهای درونی استوار است؛ مونولوگهایی که بیشتر به شعر اجرایی شباهت دارند تا دیالوگهای نمایشی. این زبان، گاه یادآور آثار بیضایی و گاه نزدیک به شعر حجم است؛ زبانی که در آن، معنا در تاریکی گم میشود و مخاطب را درگیر تلاشی بیپایان برای فهم
... دیدن ادامه ››
میکند.  
مفهوم «تاریکی» در این نمایش، هم بهصورت فیزیکی و هم استعاری حضور دارد. تاریکیای که نه تنها صحنه را دربرمیگیرد، بلکه ذهن و زبان هملت را نیز تسخیر میکند. هملت مساوات، در این تاریکی، به جای کنش، به تأمل میپردازد؛ تأملی که بیشتر به خودنمایی زبانی شباهت دارد تا جستجوی حقیقت. 
در یکی از اپیزودها، مساوات با لحنی نوستالژیک، به مقایسه بازیگران دوران شکسپیر با امروز میپردازد و با نقدی بر مصنوعی بودن حضور صحنهای، جایگاه تماشاگر و بازیگر را به چالش میکشد. اما این نقد، بیش از آنکه ساختارشکن باشد، به خودشیفتگی هنرمندانه میماند؛ جایی که اجراگر، بیش از آنکه به مخاطب بیندیشد، درگیر بازیهای زبانی و فرمی خود است. 
در نهایت، «زندانی در دانمارک»، بیش از آنکه تئاتری برای مخاطب باشد، تئاتری برای خالق آن است؛ نمایشی که در آن، زبان بر معنا غلبه دارد و تاریکی بر روشنایی. هملتی که نه برای انتقام، بلکه برای تأملی بیپایان بازگشته است؛ تأملی که در نهایت، مخاطب را در تاریکی تنها میگذارد.