چه افیونیست غم
چه افیونیست خو گرفتن با غم.
***
و این موجودِ
مفلوک بنیانِ
انسانفرسودِ
هیچآگاه
را
زیستِ تن
چه سود؟
***
پردۀ این تاریکی بدر ای پدر.
***
مساوات خود این بار از تاریکی به در
... دیدن ادامه ››
آمده و در عمق 20 متری زمین، تاریکی را از دل یک تابوت و با زبانی تاریک، سروده است.
مساواتی که بازیگر نیست و از بازیگری متنفر است.
بازی نور و صدا و موسیقی
و ضدِ بازیِ روایت و تئاتر.
در دوزخِ زبانی متفرعن!
یک برخوانیِ هملت از جهانِ هادس.
تابیدن تاریکی
امکانِ اجتماعِ نقیضین!
معمایی که معما نیست اما حل هم نمیشود.
ناکلیدی برای جهانِ بی دری!
مساوات،
پشتِ پردهای از دود و ابهام
در آغازِ سرودِ تاریکیاش
ضرب آهنگ مخاطب را در می یابد.
رقصی از دود و نور و نوا
سپس با غریب کردن واژه های آشنا، ضد ضربآهنگی در ساحت زبان میآغازد
چون روانکاوی قهار
در میانه نمایش
ضرب آهنگ را به سکون می رساند.
مخاطب را خمارِ خواب می کند،
تمام نورهای سالن را میگیرد،
سیگاری می گیراند،
سکوت می کند.
و در آستانۀ بسته شدن چشمهای مخاطب، دستور شکلیک میلیونها فوتون نوری را به سمت تماشاگران می دهد!
و چون بازجویی خشمگین در میانۀ شکنجهای بی فرجام بر سرش فریاد می زند که باید تماشایتان کرد ای تمامیانِ نمایشِهای تاریکی!
تماشاگرانِ تماشایی، گیج از تجربهای غریب،
مستآصل و درمانده در پی مضمون میدوند.
مساوات میخندد.
ذهن تماشاییان چونان محتضری در آستانۀ مغلوب شدن در مقابل اژدهایی غریب و در آخرین لحظات زندگی،
در پی مضمون میدود،
مساوات میخندد.
هم آنجا که فکر میکنند، مضمونی به فراچنگ آمده، خیره به مشت هایشان، میبینند که وهمِ مضمون چون آبی از چنگشان جست!
مساوات همچون سزاران رومی، فاتحانه تاریکی را بر صورتشان می تاباند و درب تابوت را میبندد.
درامی در کار نیست،
اکتی در کار نیست،
قصهای یا تعلیقی در کار نیست،
چیزی رد و بدل نمی شود،
دوزخی از مضمون و زبان
و شاهکاری از فرم! همچون دیگر آثار مساوات.
مخاطب با انتظار وارد می شود و با انتظار خارج می شود.
به اضافۀ چیزی از جنس ابهام، تاریکی و ...
و سجع!
و سجع!
سجعی بی وزن در مرزهای زبان و زیست شناسی و مرگ و زندگی!
تماشاچیان تماشایی، در عمق 20 متری زمین هنگام بازگشت به سطح،
و در آستانۀ درب ورودی سالن لبخند،
به لنکت افتاده،
حتی نمیتوانند تجربهشان را زبانی کنند،
که آنچه دیده یا شنیده یا تجربه کردهاند چه بود؟