امشب به تماشای این نمایش جذاب نشستم.
داستان دو نگرش بنیادین نسبت به مرگ که به مصاف هم میروند:
در یک سو، پزشکانی که زندگی را مقدس میدانند و برایشان صِرف تپیدن قلب، دلیلی کافیست برای ادامه دادن.
و در سوی دیگر، کن هریسون که میگوید:
«زندگی یک هدیه است، نه اجبار.
اگر معنا را از من بگیرند، زندگیام را هم گرفتهاند.»
اینجا پرسشی اخلاقی و فلسفی شکل میگیرد:
آیا حق انسان در انتخاب سرنوشتش، تا لحظه مرگ برقرار است؟
یا مرزهایی هست که حتی آزادی فردی نباید از آنها عبور کند؟
زندگی یعنی فقط بودن، یا بودنِ با معنا؟
و اگر معنا از دست رفت،
آیا حق داریم خود، نقطه پایان را انتخاب کنیم؟