نمایشی دیدم تمام عیار...
یک مونودرام حساب شده تر و تمیز با داستانی که نه تخیلی بود نه ساختگی...
داستانی که گویی خود مخاطب بازیگر آن است ...گاهی وسط گود می رود و جایش را با یاور قلعه نه یاور خوش نام عوض می کند.. به جای او اشک می ریزد.. می خندد...ذوق می کند...عاشق می شود، می جنگد و ....
و گاهی فقط و فقط قصه پر درد یاور را نظاره می کند و به طعنه های شیرین بی بی موسی می خندد...
جایی که مرز بین خنده و گریه اش، فقط چند ثانیه فاصله دارد...
آری امشبمان هم گذشت ..
به گریه و خنده...
به حسرت و خاطره ...
به قصه پر درد یاور و بی بی موسی و عزیز لش و ممد شمر و ...
در جایی که گوزن ها آواز می خوانند...