نوشته ای بر نمایش «منگی»
نوشتن گاهی خیلی سخت است.
بهویژه نوشتن درباره ی کاری که در لفافه ای مفهومی پیچیده شده است.
موهوم است و گنگ.
راحت تر بگویم: قطعاً روان نیست.
نمایش منگی از همان ابتدا با تماشاگر فاصله می گیرد.
نه با شکوهی از جنس رازآلودی،
نه با زیبایی ای که فاصله را شیرین کند،
بلکه با نوعی لکنت مفهومی که نه دغدغه مند است، نه بی دغدغه.
نه
... دیدن ادامه ››
آنقدر انتزاعی که در لایه های زیرینش چیزی کشفکردنی باشد،
نه آنقدر صریح که در لحظه ضربه بزند.
میان این دو معلق است، درست مثل اسمش: منگ، گیج، نه این ور نه آن ور.
یک اجرای پُر تلاش و ستودنی.
تقلا هست، تلاش هست،
اما هرچه بیشتر پیش می رود، سنگینی سکون بیشتر حس می شود.
در نهایت، شاید خواسته همین بوده.
که ما بمانیم با حسی از منگی،
و نفهمیدن را، خودِ تجربه ی تماشا بدانیم.
خودِ ضد داستان.