دیشب به تماشای این نمایش نشستیم. نمایش شک، روایتیست از مواجههی نهاد دین با پرسشهای اخلاقی و روانشناختی در بستر یک مدرسه مذهبی دهه ۶۰ میلادی. داستان، حول تردید خواهر آلوشیوس، مدیر سختگیر مدرسه، نسبت به رفتار مشکوک کشیش فلین با یکی از دانشآموزان میگردد. اما آنچه این نمایشنامه را از یک روایت صرفا اخلاقی متمایز میکند، امتناع آن از داوری است. نمایش تماشاگر را وامیدارد در مرزهای ناپیدای یقین و شک، قضاوت و تعلیق، قدم بگذارد و هیچ پاسخ قطعیای دریافت نکند.
اجرای کوروش سلیمانی از این نمایشنامه جان پاتریک شنلی، واجد درکی عمیق از جوهرهی متن است. فضاسازی سرد، طراحی صحنهی مینیمال، و ریتم منسجم در اغلب بخشها، به خلق جهانی متوازن و پرفشار انجامیده که بیننده را درگیر زیست روانی شخصیتها میکند. جناب سلیمانی در کارگردانی خود تلاش کرده است تا وفادارانه به ابهام بنیادین اثر وفادار بماند و قضاوت را به مخاطب بسپارد. با این حال، در لحظاتی خاص، کفهی اجرا به نفع کشیش سنگین میشود و این توازن مختل میگردد. در مواجهه با متنی که اساسا بر تردید استوار است، مداخلهی تفسیری کارگردان باید بهدقت کنترل شود تا فضای چندپهلوی اثر حفظ گردد.
از مهمترین چالشهای این اجرا، میزان تعلیق است. اگرچه طراحی فضا و نور کمک شایانی به انتقال جو سرد و مبهم داستان کرده، اما تنش روانی درونی نمایش در برخی نقاط کمرنگ میشود و در نتیجه تماشاگر همواره در مرکز تردید قرار نمیگیرد. همین مسئله موجب میشود که تاثیر احساسی اثر در برخی لحظات به
... دیدن ادامه ››
اوج نرسد.
در بخش بازیگری، رویا افشار در نقش خواهر آلوشیوس نمایشی درخشان و کنترلشده ارائه میدهد؛ اقتدار سرد و لرزان این زن مذهبی، در بدن و بیان افشار بهخوبی نشسته و شاید نقطه اوج بازیهای این اجرا باشد. ساناز نجفی نیز با وجود نقش کوتاهش، حضوری موثر دارد. اما ویدا جوان نمایشی نهچندان ماندگار و تا حدی خنثی از خود ارائه میدهد. بهنام تشکر، علیرغم تجربهی قابل توجهش، موفق نمیشود مرز ظریف شخصیت کشیش فلین (میان معصومیت و گناه) را حفظ کند. تکرار در لحن و رفتار بدنی، نقش را از آن ابهام موردنیاز تهی میسازد؛ در حالی که از بازیگری در این جایگاه انتظار میرود مخاطب را دائما در وضعیت دوگانهی قضاوت نگه دارد.
ریتم اجرا در میانههای نمایش دچار افت میشود. هرچند این افت در نیمهی پایانی تا حدی جبران میگردد، اما در اثری که بار دراماتیکاش بر تنشهای روانی و گفتوگویی بنا شده، کنترل دقیق ریتم و میزان انرژی صحنه حیاتی است. چنانچه ریتم بیش از حد کند یا دچار یکنواختی شود، تاثیرگذاری آن بر مخاطب کاهش مییابد؛ و اگر اغراقآمیز شود، باورپذیری و واقعگرایی اثر آسیب میبیند. اجرای جناب سلیمانی گاه موفق به عبور ایمن از این خط نازک میشود، اما نه همیشه.
در حوزه طراحی، استفاده از رنگهای خنثی و فضای سرد، در کنار لباسهای سیاه و سفید، به خلق اتمسفری سخت و رسمی کمک میکند. تصاویر ویدئوپروژکتور که در پسزمینه پخش میشوند، بهدرستی با روایت همسو شدهاند و سیر بصری نمایش را غنابخشیدهاند. موسیقی نیز با انتخاب تمهای ملایم و تکرار سکوتهای هوشمندانه، لایهای از احساس و مکاشفه را به تجربهی تماشاگر میافزاید.
در مجموع، شک (یک تمثیل) اجراییست منسجم و اندیشمند، که هرچند در برخی نقاط با لغزشهایی در بازی و ریتم مواجه است، اما با تکیه بر کارگردانی وفادار، طراحی صحنهی هدفمند و بازیهای عمدتا دقیق، توانسته فضای فلسفی و اخلاقی متن را بازآفرینی کند. این اجرا، همانگونه که متن شنلی میطلبد، تماشاگر را در مرکز شک رها میکند؛ بیآنکه دست به داوری بزند.
نمایش شک، با وجود تمامی قوتها و کاستیهایش، اثری است اندیشمند و تاملبرانگیز که بیتردید شایستهی دیده شدن و تجربهی تماشاگر است. در همینجا و بهمناسبت انتشار این نوشتار، وظیفه خود میدانم ادای احترام کنم به کوروش سلیمانی، هنرمندی اخلاقمدار و شریف، که در شب گذشته افتخار همکلامی با ایشان را داشتم؛ چهرهای ارزشمند در فضای تئاتر ایران که اخلاق حرفهای را نه فقط در گفتار، که در سلوک هنری خود نیز به نمایش میگذارد. خیلی ممنونم از همه عوامل.