با درود
امروز داشتم به " رستم و سهراب " نگاهی میکردم ناخودآگاه یاد این مستند بسیار خوب و نام آن افتادم؛ بزم رزم .
کمی فکر کردم دیدم که دست کم در بخش حماسی شاهنامه که نمودار فرهنگ گذشتگان ماست همواره ما بزمی پیش از رزم داشتیم و در هر شرایط چه آسان چه دشوار پیش از رزم چه برای برانگیختن شور و شوق، چه برای شاد کردن لشکریان و چه ...بزمی بود.
یکی از این رزمها رزم رستم و سهراب است. در ابیاتی که آورده خواهد شد پیش از رزم در لشگرگاه سهراب بزمی برقراره.
رستم با لباس مبدل می رود که سر و
... دیدن ادامه ››
گوشی آب بده :
تهمتن یکی جامهٔ تُرکوار
بپوشید و آمد دوان تا حصار
بیامد چو نزدیکیِ دژ رسید
خروشیدنِ نوشِ تُرکان شنید
بران دژ درون رفت، مردِ دلیر
چنان چون سوی آهوان، نرهشیر
چو سهراب را دید بر تختِ بزم
نشسته به یک دست او ژندهرزم
به دیگر چو هومان سوار دلیر
دگر بارمان نامبُردار شیر
تو گفتی همه تخت سهراب بود
بسان یکی سروِ شاداب بود
.
.
.
همی دید رستم مَر او را ز دور
نشست و نگه کرد مردانِ سور
این هنگام "زندهرزم" که گویی برادر مادر سهراب بوده و نزدیکترین کس به او که مادر همراه او فرسناده، برای کاری بیرون می ره که رستم رو میبینه و رستم برای اینکه شناخته نشه جان او را میگیره :
به شایستهکاری برون رفت، ژند
گَوی دید بَرسان سروِ بلند
بدان لشکر اندر چُنو کس نبود
بَرِ رستم آمد بپرسید زود
چه مردی؟ بدو گفت با من بگوی
سوی روشنی آی و بِنْمای روی
تهمتن یکی مشت بر گردنش
بزد تیز و برشد روان از تنش
سهراب پس از مدتی که میبیند خبری از او نیست پیگیر شده و می فهمد که او کشته شده و با این وضعیت دشوار و بسیار غمانگیز رو به رو میشود .
شگفت این که باز به بزم برمیگردد و بزم را ادامه میدهد ...
اینجا نشون میده که این بزمِ پیش از رزم چه جایگاهی داشته ...
چو بشنید سهراب برجست زود
بیامد بَرِ ژنده برسان دود
اباچاکر و شمع و خنیاگران
بیامد وُرا دید مُرده چنان
شگفت آمدش سخت و خیره بماند
دلیران و گردنکشان را بخواند
چنین گفت کامشب نباید غُنود
همهشب همی نیزه باید بسود
که گرگ اندر آمد میان رمه
سگ و مرد را آزمودش همه
اگر یار باشد جهانآفرین
چو نعل سمندم بساید زمین
ز فِتراک زین برگشایم کمند
بخواهم از ایرانیان کینِ ژند
بیامد نشست از برِ گاه خویش
گرانمایگان را همه خوانْد پیش
که گر کم شد از تخت من ژندهرزم
نیامد همی سیر، جانم ز بزم