در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | امید نصری: دو ساعت با من در محیط تاتر شهر چهارشنبه عصر قصد دیدن تاتر راهزنان را
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:33:43
دو ساعت با من در محیط تاتر شهر
چهارشنبه عصر قصد دیدن تاتر راهزنان را داشتم و چون ساکن تهران نیستم وقتی برنامه های کاریم تمام شد با توجه به دو ساعت مانده به اجرا رفتم توی محوطه تاتر شهر نشستم و تا دلتان بخواهد شکل و شمایل عجیب واتفاقات و دیالوگهای جالب دیدم و شنیدم . از داستایوفسکی 30 ساله با سر کچل شده بگیر تا آنجلینا جولی با روسری . آخرین مد های اروپا . پیشنهاد میکنم نقاشان عزیز یک سری به آنجا بزنند و طریقه رنگ درست کردن را از این دوستان یاد بگیرند من که یعضی از رنگها را نفهمیدم چه رنگیه . بگذارید از یه مقدار قبل تر بگم از زمان خروج از مترو . چند نفر از برادارن و خواهران !!! نیروی انتظامی ایستاده بودند منتظر طعمه تا بگیرندش و بیاندازند در ماشین و گفتمانی صورت گیرد و آن شخص به راه راست هدایت گردد و چه هدایتی . من که یکی دو نفر را دیدم که از ماشین بعد از نیم ساعت ارشاد و ... که پیاده شدند صورتشان از خشم و نفرت و عصبانیت سرخ شده بود .این دیگه چه نوع هدایتی است ما که سر نیاوردیم که نیاوردیم که نیاوردیم و .... بیشتر به صندلی تمشیت فیلم ای ایران شباهت داره تا هدایت!
رفتم در گوشه ای نشستم و اتفاقا دو نفر هم در کنار من نشسته بودند . بلند حرف زدن اونها و بیکاری بنده و گوش تیز و یه مقدار شیطنت ما و مسیر باد و هزار تا توجیه دیگه ما را به فالگوش آن دو تبدیل کرد . دیالوگی ماندگار در مورد بازی خانم در یک فیلم
خانم : من به تازگی 5 دقیقه توی یک سریال ... دیدن ادامه ›› بازی میکنم
آقا : واقعا راست میگی
خانم : پس چی ، تازه اگه بدوووووووووونی به خدا اگه دروغ بگم قرار بود پژمان بازغی هم توی اون بازی کنه
آقا : واقعا . خود پژمان بازغی
خانم : آره اما یه دفعه کنسل شد و جاش یکی دیگه بازی میکنه ( که البته من اون یکی را نشناختم )
دیدم از این دیگ آبی گرم نمیشه مکانم را عوض کردم این بار در کنار دو تا آقا نشستم . که البته یکی دو دقیقه بیشتر ننشستم و دوباره تغییر مکان دادم .بحثشان قابل گفتن نیست و دیالوگ آنها هم به سبک وزرارت فهیمه ارشاد ! کلا سانسورشد
رفتم کنار یه خانم و آقا دیگه این یکی دیگه خیلی جالب بود هی آقاهه خالی میبست هی خانمه کف میکرد هی خالی میبست و هی کف میکرد همین طور این تراژدی ادامه داشت که دیدم من هم دارم کم کم کف میکنم دوباره تغییر مکان دادم
دو نفر دیگه مشغول صحبت بودند :
آقا : باورت نمیشه بگو کی را دیدم
خانم : کی را
آقا : شهاب حسینی
خانم : تو را خدا
آقا : به خدا . رفتم کنارش نشستم و گفتم سلام استاد و با یک حالت خسته ای کنارش نشستم گفت سلام جوون خسته ای گفت آره استاد صبح تا الان مشغول کارم . گفت به من نگو استاد من هنوز استاد نشدم . گفتم شما استادید و .......
خانم : خوش به حالت . شالله من هم اونجا بودم . خیلی تو خوش شانسی و ..
آقا: تازه با دست یکی هم زد پشت شانه ام و ...
دیدم حالا حالم بد میشه رفتم یه گوشه ای تنها نشستم . دیدم چند تا پسر بچه دارند مسابقه شدت ضربه توپ به دیوار تاتر شهر را انجام میدم گفتم بروم به یکی از مسئولان تاتر بگم که بابا الان این دیوار تاریخی میریزه زمین دیدم به یکی از همان حراستی ها داره تماشا میکنه دیگه نمیدونستم باید چکار کنم رفتم تاتر محیطی ببینم که در مورد جنگ بود . فیلمهای سینماییش را با هزار تا افکت و انفجار و اسلحه نمیشه نگاه کرد وای به حال این یکی که تازه بدون اسلحه و با موضوع فیلمهای درجه 4 و5 این ژانر خط مقدم جبهه را بازی میکردند . توی عمرم تاتر به این ضعیفی ( اگه اسمش را تاتر گذاشت) ندیده بودم .
مکان را عوض کردم که چشمم افتاد به یک حوضی که قشر فرهنگ دوست ما اون را با پوکه سیگار پر کرده بودند . اصلا خود آب دیگه پیدا نبود . صحنه واقعا زشتی بود تحمل نکردم و سریع تغییر مکان دادم
. رفتم یه گوشه ی دیگه نشستم تو حال خودم بودم یه دفعه یا خانم میانسالی تند اومد کنار من گفت خواهر زاده من را ندیدی همین طور نگاه کردم گفت یه خانم 25 ساله است من که توی این فکر بودم که تا الان چند تا خانم توی این رنج دیدم دیدم 100 تا بیشتر میشد همین طور بهت زده و شکه شده نگاش میکردم که یه دفعه تند تند رفت . نفهمیدم اسم رمز بود ، من را مسخره کرد ، اصولا کسایی که اونجا میشینند آمارگیرند . به هر حال من که نفهمیدم چی شد . دو دقیقه بعد هم با کمال آرامش ساندویچ خوران رد شد!
خلاصه همین طور اتفاقات ریز و درشت برای من افتاد که اگه بخواهم بنویسم حالا حالا باید تایپ کنم اما انقدر که اتفاقاتش جالب و نو بود که خود تاتر انقدرها جالب نبود . شاید یه خورده بد بینی باشه که همه را با یک عینک ببینی ولی کسایی را که من توی اون روز دیدم صحبت های که میکردند واقعا من را به فکر فرو میبرد که ..... خوب ولش کنید یه گزارشی بود از محیط تاتر شهر و یه تمرینی برای نوشتن . ببخشید اگه زیاد شد و ممنون که وقت گذاشتید و خواندید
محمد عمروابادی (mohammad)
با هم فرهنگ فردا رو بهتر می سازیم امید نازنین :-)
۰۷ مهر ۱۳۹۱
موفق باشی امیدجان
۰۸ مهر ۱۳۹۱
جناب عمروآبادی عزیز قطعا همین طوره و به نظر من یکی از اهداف دیوار هم باید همین باشد و همین هم هست .
جناب حسینیان سپاس از لطفی که دارید
جناب نداف دوست داشتنی سپاس گزارم .
۰۸ مهر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید