در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | آیت نتاج درباره نمایش راه خروجی نیست: من منتقد نیستم، پیشینه اجرایی پر و پیمانی هم برای نقد ندارم اما اینجا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 15:41:22
من منتقد نیستم، پیشینه اجرایی پر و پیمانی هم برای نقد ندارم اما اینجا فضایی برای نظر دادن است و می‌خواهم بر مبنای اندک دانسته‌های تئوری‌م به عنوان یک مخاطب، از این فرصت استفاده کنم. «راه خروجی نیست» از آن نمایش‌هایی بود که اگر پگاه مرادی همان ابتدای کار نوید کاری خلاق و همراه با ایده‌های نو را نمی‌داد احتمالا نمایش به نیمه نرسیده بیشتر تماشاگران سالن را ترک می‌کردند. امیدی که بعد از 10 دقیقه واهی می‌نمود! پگاه مرادی و جمشید حسینی صحنه را ترک و ما را به حال خود رها کردند.
این حجم از سکون در نمایش‌های سارتر کار را برای کارگردان‌هایی که به این موضوع واقفند هم سخت می‌کند چه اینکه کارگردان لحظه‌ای به این موضوع فکر هم نکرده باشد. هوشمندی کار همانجایی بود پگاه مرادی به همراه جمشید حسینی، در را می‌بندند و به مخاطب می‌گویند که راه خروجی نیست و مجبوریم تا انتهای نمایش همین‌جا بمانیم. به گمانم خودشان هم حدس زده بودند که مخاطب باید چه رنجی را متحمل شود.
از این‌ها که بگذریم به اسامی می‌رسیم. بازیگرانی که گویا نمی‌دادند در دنیای نمایشی سارتر زندگی می‌کنند! بداهه‌پردازی‌های ناشیانه‌ای که حاکی از اعتماد به نفس ایشان در بازیگری‌ست! گمان نمی‌کنم مترجمی از دهان کارکتر آینز «ماشاءالله» نوشته باشد! یا آنکه ژوزف نیمی از نمایش، به سر خود بکوبد و لکنت بگیرد! بگذریم. تئاتر که دیگر توجیه اقتصادی ندارد، بماند برای همین‌ها تا در مصاحبه‌های دوربینی‌شان پیشینه تئاتری‌شان را بازگو کنند.
دیگر چیزی که این روزها در تئاتر آزارم می‌دهد حضور بازیگرانی است که با ایده‌های میرهولدی به بازی گرفته می‌شوند. مسئله اینجاست که اگر تئاتر کاری گروهی است، یا همه دیده شوند، یا هیچکس دیده نشود! همانطور که آن خدابیامرز به ایده‌هایش پایبند بود؛ یا دست کم در فهم من اینگونه می‌نمود. با چه وعده‌ای ... دیدن ادامه ›› ماسک به صورت عده‌ای نوجوان می‌زنید و مجبورشان می‌کنید بیش از 40 دقیقه روی زمین سرد دراز بکشند؟ حضور آن‌ها به نمایش شما چه چیزی اضافه کرد؟ بودن یا نبودن ایشان در دنیای نمایشی شما چه لزومی داشت؟ بگذریم.
از نگاشتن و گلایه کردن خسته‌ام اما نمی‌توانم این آخرین را بازگو نکنم. هانس زیمر و سارتر! به قول هم‌نسل‌هایم شهر عجیبی است! با وجود بی‌شمار سایت‌‌هایی که با اتکا به هوش مصنوعی موسیقی منحصر به فرد می‌سازند آیا همچنان لازم است کارگردان‌های تئاتر بدون اتکا به مفهوم و مضمون داستان از هر موسیقی که جلو دستشان است استفاده کنند؟ راستش را بخواهید وقتی ژوزف و استل از عشق اجباری‌شان سخن می‌راندند من، کوپر – متیو مک‌کانهی – را تصور می‌کردم که در حال اتصال فضاپیمایش به ایستگاه فضایی است! هرچند موسیقی ابتدایی نمایش را دوست داشتم. کاش این نمایش بعد از 10 دقیقه ابتدایی به پایان می‌رسید!
این همه غر زدم اما همچنان از این که کارگردانی، سارتر را برای اجرا در ایران انتخاب کرده و تهیه‌کننده‌ای پرداخت هزینه‌های آن را متقبل شده خرسندم. چندی پیش «در انتظار گودو» را به تماشا نشستم. همزمان «سوء تفاهم» در حال اجراست؛ هرچند در شهرزاد. این همه را به تماشا بنشینیم و لذت ببریم.
آه فراموش کردم، اگر انقدر واجب و لازم بود که سن را در آن ارتفاع طراحی کنید تا بازیگران اصلی بالا باشند و بازیگران فرعی پایین، چرا بلک‌باکس را برای اجرا انتخاب کردید؟ سالن سنگلج، تالار وحدت و بسیار سالن‌های دیگر بود که این امکان را بدون پرداخت هزینه گزاف برایتان فراهم می‌کرد. نام نوفل‌لوشاتو نیاز مبرم بود و بلک‌باکسش مایه آزار تئاتر مردم ستمدیده؟ بگذریم.
پسر غیر آکادمیک