با سپاس از دستاندرکاران اجرای نمایش.
از جمله نقاط خوب این اثر میتوان به داستان و موضوع، بازیهای حساب شده و موزیک جذاب اشاره کرد. روند داستان به مرور به افشاگری بزرگی نسبت به کاراکترها، به انجام میرسید و حضور کاراکتر یونگ بر این آشکارکی، بعدی می افزود که گویا کلیدی است که هر لحظه منتظر چرخیدندش هستیم تا نقاب ها را یکی پس از دیگری، از چهره کاراکترها برانداخته ببینیم. گویا که آینه ای است که هر آن، ممکن است ذات ناپاک شخصیت ها را برای تماشاگر عیان کند.
اما، عنصر "نور" صحنه، بزرگترین مشکل در پردازش این اثر به شمار می رود. ما نباید گروه موسیقی را ببینیم. مهم نیست که لباس سیاه پوشیده باشند، چرا که چهره ها همچون لکه های سفید در یک زمینه سیاه، بخشی از اثر پیش چشم تماشاگر، بسان یک اغتشاش بصری ادراک می شوند. سازها، به ویژه گیتار باس همچون آینه ای، نور در چشم بازتاب میداد که من در رقابت میان فرار از این نور منعکس شده و تماشای نمایش، در نبردی به مدت یک ساعت، به سر میبردم.
وجود نور نوازندگان، دیدن در ورود و خروج بازیگران، صحنه را برهنه کرده بود، پنداری که پشت صحنه و روی صحنه یکی شده بود.
جایی که نور پشت میرفت، صحنه آرام میگرفت و بازیگران دیده میشدند.
صدای نوازندگان نیز بالا بوده و گاهی همه چیز را از آن خود میساخت، به ویژه صدای گیتار بیس و کیبورد غالب بود.
در مجموع کار را دوست داشتم. چرا که قصه ای گیرا داشت.