در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مهدیه سلیمانی درباره نمایش با خشم به گذشته نگاه کن: این متن سیر داستان رو لو نمیده، ولی پیشنهاد میشه قسمت اولش رو بعد تماش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:44:58
این متن سیر داستان رو لو نمیده، ولی پیشنهاد میشه قسمت اولش رو بعد تماشای نمایش بخونید:
قسمت اول/
معنی استمرار: گذشتن و رفتن پیوسته
ما از دست میدیم، از دست میدیم، از دست میدیم و برای از دست دادن پایانی نیست.
نمیدونم چرا در حین تماشا نمایش تکونم نداد…
شاید چون رگ کله سیاه خاورمیانه‌ایم زد بالا و همه خشم و عقده‌هایی که روی صحنه میدیدم رو به رسمیت نمیشناخت، درست مثل عبدو. ولی از سالن که بیرون اومدم و هوای سرد خورد تو صورتم یاد انبوه خشم فروخورده این سالها افتادم، همه از دست دادن‌ها، تلاش کردن‌ها و رسیدن‌ها و بعد دلزده شدن‌ها.
یه جایی کارو و جمیلا توی پادکستشون درباره خطر فروخوردن احساسات میگن، خطر حس نکردن. و من، ما، سالهاست که سر شدیم، سالهاست که انتخابی جز از دست دادن نداشتیم؛ جنگیدیم، ولی برای باختن. و بزرگترین دلیل این خشم و بعدتر این سر شدن، حداقل برای من، احساس عدم تعلقه. عدم تعلق به یک جغرافیا، به یک ... دیدن ادامه ›› نسل، به یک ایدئولوژی، یک هدف و آرزو و چه بسا یک شخص.

قسمت دوم/
متن: دستاورد این نمایش برای من لمس گذشته و درک حال بود. کاش در این نمایش ما با جیمی پورتر روبرو بودیم، نه عبدو، چون همه اونچه که شخصیت‌سازی اون رو به یک خاورمیانه‌ای نزدیک میکرد چند جمله شکسته‌بندی شده بود و نه بیشتر. درسته که ما خاورمیانه‌ای‌ها، ما ایرانی‌ها بهتر از هر نقطه دیگر جهان خشم جیمی رو درک میکنیم، اما لازم نیست حتما خاورمیانه‌ای باشی تا در این شخصیت، در این خشم و نفرت و در این موقعیت بگنجی. از طرفی فکر میکنم حتی نمایشنامه اصلی هم جا داشت که در شخصیت‌پردازی و در دیالوگ‌ها و انتقال مفاهیم کمی ژرف‌تر و خلاقانه‌تر عمل کنه. بنابراین نمایشنامه اصلی واسم ۴/۵ عه و با اینکه متن تا حد خیلی خوبی به اون وفاداره اما بخاطر همین تغییرات مختصر و بی‌حاصل به متن فارسیش ۳.۵ میدم.

بازی: خسرو پسیانی وقتی میره تو نقش دیگه بیرون نمیاد! مرد مومن تو رورانس دیگه دست از سرمون بردار :))))
در عین اینکه به نظرم لازم هم نبود و همون بازی خوب هم برای این نمایشنامه کفایت میکرد، واسم تحسین برانگیزه که پسیانی در عین هنرش در بازیگری به صدا و بدنشم تسلط داره و واسه تربیتشون زحمت کشیده. (شما بخونید آواز و رقص، ولی من تعبیرش میکنم چندبعدی بودن در ایفای یک نقش.) این وسط کارو و شیطنت‌هاش گاهی یکم بیش از اندازه گل درشت و تیپیکال میشد، شاید هم هدف نویسنده همین بوده، نمیدونم.
شیرین اسماعیلی هم خوب به نقش شکل داده بود و برای من خیلی باور پذیر بود بازیش، در حدی که یه جا که حالت عادی نداشت من کم کم دیگه داشت باورم میشد اونی که تو دستشونه واقعا اصل جنسه :))
مازیار سیدی خاکستری بود برای من، جنس غمش تصنعی بود برام و لمسم نمیکرد، ولی خشمش به مثابه یک آینه صیقلی همه خشم این سالهای خودمو توی صورتم میکوبید. از حق که نگذریم، از صدا و نوازندگی ایشون هم لذت بردم.
کاراکتر مرجان اتفاقیان از اون دست بازی‌ها بود که حالت استریوتایپ داشت، یعنی نقش مال خودش نشده بود و صرفا داشت خیلی خوب و تمیز نقش استریوتایپی از یک زن مرفه و یک دوست رو مخ رو بازی میکرد، و نمیدونم این خواسته خود نمایشنامه‌ست یا صرفا کارگردان و خود اتفاقیان اینطور خواستن.
آقای بابک هم که نقطه عطف این ماجرا بودن و کیف کردم از دیدنشون حتی به واسطه پرده‌ای که تمام ارتباط بین ایشون و مخاطبین از قبل اون بود.

صدا و موسیقی: انتخاب موزیک حرف نداشت، افکت‌ها هم خیلی شارپ و خلاقانه و اصلا عالی. فقط هاش‌اف‌ها یکم اذیت کردن امشب، امیدوارم توی شبهای آینده این نقص برطرف بشه. یه سوالم برام پیش اومد، ابتدای نمایش کی داشت با سوت زیر لب آهنگ میزد و اصلا چرا؟

دکور: این کاربردی‌ترین و خلاقانه‌ترین استفاده از صحنه گردان بود که این اواخر دیدم! استفاده از پروژکتور برای ویوی شهر و ساختمونا هم خیلی ایده جالبی بود. ولی یکم عدم تناسب رنگ جزییات مختلف دکور با همدیگه ocd ام رو قلقلک میداد. با این حال فکر کنم تا همینجاشم خیلی بیش از نرم این روزها برای دکورتون هزینه کردین، دمتون گرم!

لباس: تناسب لباسها با کاراکترها و خط زمانی که داستان توش رخ میداد رو خیلی دوست داشتم، اینکه لباسها عوض میشد هم یعنی استفاده حداکثری از موقعیتها ولی لباسهای آلیسون انگار برای ۵۰ سال قبل این خط زمانی بود. بیشتر old fashioned بود تا old money!

نور: خوب و منطقی، گاهی کمی با تاخیر و بدون خلاقیت مشهود.

سایر: ساعت ۲۰:۳۰ ورود دادن، ۲۰:۴۵ نور رو گرفتن و ۲۲:۲۰ از سالن خارج شدیم.(بهمراه رورانس جمعا ۱۱۰ دقیقه) فاصله بین ردیف‌ها در صندلیای جدید خیلی مناسب و کافیه، ولی شیب کافی نیست و من در ردیف دوم با هزار جور خم و راست شدن رد نگاهمو از بین کله‌های روبروم به قسمت‌های مختلف صحنه باز میکردم.
نمی دونم چرا نمایش من رو هم تکون نداد..
مهدیه سلیمانی
ببین من تازه زمانی که از صندلی پا شدم شروع کردم به چفت و بست دادن سرگذشت عبدو با تجربیات خودم و فهمیدم چی به چیه و اون خشم هیستریک از کجاها نشات میگیره. همونطور که در کامنتم زیر نقد مهرنوش مومنی ...
چقدر درست نوشتید
Behbehzad
چقدر درست نوشتید
تشکر🙌
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید