از تاریخ ۲۸ مرداد جابهجا شدهام و امشب، در ۷ شهریور، به تماشای نمایش "ده و ده دقیقه" نشستم.
چند شب پیش، پیش از دیدن این کار، نمایش "بورش و خون" را تماشا کرده بودم و ذهنم به طور ناخودآگاه و شاید هم به شیوهای وسواسی، شروع به مقایسه این دو نمایش کرد. در آغاز نمایش، مدام در فکر بودم که ای کاش این کار را قبل از "بورش" میدیدم تا لذتی عمیقتر از آن تجربه میکردم. این افکار، لذت تماشای نمایش را از من میگرفت.
اما از نیمههای نمایش به بعد، قطرات عرقی که از چهره بازیگر میچکید، مانند یک لیوان آب سرد بر صورتم ریخت و مرا از رویا بیدار کرد. گویی در گوشم گفت: "من صابر نیستم من مرتضی ام و خیلی خوبم !" با آرامش، دستم را گرفت و همه چیز را با صلابت و وضوح بیشتری به
... دیدن ادامه ››
من نمایش داد.
وقتی فهمیدم که قرار نیست فقط صدای فریاد بشنوم، بلکه این اجرا مانند یک پازل هنرمندانه در کنار هم قرار میگیرد، احساس کردم که در حال اتصال به یک تجربه عمیق هستم. دیدم، حس کردم و لبریز از احساسات شدم.
پرفورمنس قدرتمند و بدن آماده بازیگر، دکور و موسیقی، همه چیز را بیمعنا کرد. نه به معنای منفی، بلکه به گونهای که انگار همه آن عناصر در فضایی معلق شده بودند و دیگر ذهنم به حواسپرتیهای اضافی توجهی نداشت. حتی صدای آزاردهنده اسپلیت هم از گوشم محو شد.وحتی از یه جا به بعد مرد قد بلند جلویی که قاب من از نمایش رو مخدوش میکرد را نمیدیدم.
تنها نکته منفی از دید من، وجود ویدیو پروژکتور بود که به نظر میرسید هیچ لزومی ندارد. شما همه احساسات و مفاهیم را به خوبی منتقل کردید و نیازی به ابزارهای کمکی و حواسپرتکننده نبود.
به طور کلی، از این تجربه لذت بردم و به عوامل جوان و بااستعداد و به ویژه مرتضی جان نازنین تبریک میگویم.