در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محسن ردادی درباره نمایش لانچر ۵: نمایشی در رابطه با سلطه و تحقیر [هشدار: امکان فاش شدن برخی از مهمترین
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:26:19
نمایشی در رابطه با سلطه و تحقیر
[هشدار: امکان فاش شدن برخی از مهمترین بخش‌های نمایش]
این نمایش بی‌زمان و بی‌مکان نیست و دقیقا تاریخ معاصر ایران ... دیدن ادامه ›› را نقد، و داستان ملتی تحقیر شده را روایت می‌کند. هرچند با ایده‌ی اصلی این نمایش که ملت ایران را استبدادزده و تحقیرشده نشان می‌دهد موافق نیستم - و این مخالفت از روی تعصب نیست و کاملا علمی است- با این حال به خوبی این ایده‌ی نادرست بیان و به نمایش کشیده شده است. سایه‌های روان‌کاوی فرویدی و آدلری در این نمایش کاملا مشهود است. تحقیر، خشونت و عمل جنسی. برخی از تماشاگران آن را نسخه‌ی ایرانی غلاف تمام‌فلزی کوبریک دانستند، اما من آن را نسخه‌ی به روز شده‌ی مدیرمدرسه جلال آل احمد می‌خوانم که به خوبی از عهده‌ی بیان ایده‌ی اصلی برآمده است
واضح است که داستان، درباره‌ی یک پادگان نظامی نیست. داستان، در رابطه با پادگانی به نام ایران است که در طول تاریخ معاصر ساکنانش مواجه با تحقیر و خشونت بوده‌اند. رد پاهای فراوانی برای این ایده در طول نمایش به جا گذاشته شده است: سربازان با لهجه‌های گوناگون ایرانی، سرود ای ایران (که با شیوه‌ی طنز) در پایان نمایش خوانده می‌شود، و عکسی از محمدرضا پهلوی که در تمام مدت نمایش (حتی قبل از روشن شدن صحنه، در میان‌پرده‌ها و پایان یافتن نمایش) روشن است و نشان می‌دهد نویسنده و کارگردان دقیقا با موضوع «سلطه» بازی می‌کند و نشان می‌ دهد هرگونه تحقیر و خشونت و تجاوز ناشی از سایه و سلطه‌ی سیاسی دیکتاتور بزرگ، محمدرضاشاه است.
گفته می‌شود که در متن اصلی زمان حال اجرا شده و اکنون برای کسب مجوز، در زمان طاغوت نمایش اجرا می‌شود. هرچند میلیتاریسم پهلوی و دیکتاتوری محمدرضا شاه با حال و هوای این نمایش تناسب بیشتری دارد،‌اما واقعیت این است که این نمایش کل تاریخ معاصر و مدرن ایران را به نقد می‌کشد. در بخشی از نمایش گفته می‌شود که اکنون مردم به خاطر خرافات همدیگر را نمی‌کشند، اما عقده‌های روانی و جنسی عامل اصلی خشونت شده است. این جنایت در کنار لانچر موشک (نماد تجهیزات نظامی پیشرفته) رخ می‌دهد و این سلطه‌ی نظامی نمی‌تواند (یا قرار نیست) مانع از وقوع خشونت و جنایت شود.
اسامی در این نمایش دارای معناهای کنایی هستند: سلطان(آبدارچی تریاکی)،‌پی‌سوده (به جای آسوده)، عبدی، تابان و...
رابطه‌ی بین امر جنسی و سلطه در این نمایش کاملا آشکار است. افراد تحقیرشده برای انتقام دست به خشونت و تجاوز جنسی می‌زنند. از طرف دیگر شرط ورود به ارتش شاهنشاهی و (به تعبیر وبر)دایره‌ی افراد مجاز به کاربرد خشونت مشروع، یاد گرفتن عمل جنسی است: سروان شایگان به صادقی می‌گوید تا زمانی که عکس دو نفره با یک دختر در شمال نداشته باشی اجازه‌ی ورود به ارتش را نداری؛ همو می‌گوید که سنت قدیمی شاهان ایرانی در همراه کردن تعدادی زن با قشون صحیح و درست بوده است.
همانطور که گفته شده ایده‌ی اصلی (و البته به زعم من نادرست نمایش) این است که تحقیر مداوم مردم در طول تاریخ(معاصر) باعث شده که با هم به خشونت رفتار کنیم. این ایده تحقیر در صحنه‌ای که سروان شایگان از سربازان بازجویی می‌کند کاملا مشخص است. یکی از سربازان که برای بازجویی می‌آید صدایش را از دست داده و نمی‌تواند حرف بزند. ضمنا او قد بلندی دارد و سروان شایگان تحمل نمی‌کند که او بایستد: چون می‌خواهد نگاه تحقیرآمیز بالا به پایین را حفظ کند و همین نگاه تحقیرآمیز است که صدا را از فرد تحت سلطه گرفته است. اما نقطه‌ی عطف نمایش در صحنه‌ی بازجویی از سرباز عبدی است: در این صحنه، خشم، شادی(به تعبیر دقیق‌تر ذوق)، تحقیر، برانگیختگی جنسی تا حد امکان به نمایش گذاشته می‌شود. سربازی ناقص، زشت و تحقیرشده که از بدبختی و ترس، دست به تجاوز می‌زند. این صحنه خشن‌ترین و جنسی‌ترین بخش نمایش هم هست.
نمایش وضعیت نابسامان و ازجادررفته‌ی کنونی ایران را صرفا به حاکمان بر نمی‌گرداند و مقصر را مردم استبدادزده می‌داند: ایده‌ای محبوب و رایج میان روشنفکران که عادت به تحقیر مردم دارند.با ایده‌ی اصلی نمایش که ایرانیان را دچار تحقیر و استبدادزدگی و در نتیجه پر از عقده‌های روانی می‌داند موافق نیستم. چون این کلان‌نظریه‌ی روشنفکری که حداقل از دهه‌ی 30 در محافل هنری و روشنفکری رواج دارد نمی‌تواند توضیح دهد که چگونه تنها انقلاب قرن بیستم توسط همین مردم رقم زده شد؛ چگونه این مردم عقده‌ای جنگ بزرگی را اداره کردند و... در عین حال نویسنده و کارگردان توانستند این حقایق ترسناک را هم پیش چشمان تماشاگران بیاورند: زمانی که روی صحنه یکی از سربازان تحقیر می‌شد، یا صدایش را با ناسزا قطع می‌کردند، تماشاگران نمایش قهقهه سر می‌دادند؛ و وحشتناک‌تر اینکه احتمالا محبوب‌ترین شخصیت این نمایش نزد تماشاگران،‌سرگرد شایگان است که نماد دیکتاتوری و سلطه است. این حقایق رعب‌آور، ترس را به جانمان می‌اندازد و وادارمان می‌کند بیشتر به وضعیت جامعه فکر کنیم.
محسن ردادی (عضو هیأت علمی)
بی تعارف بگم یکی از بدترین و بی ربط ترین نقدهایی که تا به حال در مورد نمایشی خوندم این نوشته شعارزده هست!
۳۰ تیر ۱۳۹۸
با احترام به نظرتون اما نقدتون ی مقدار بی ربط بود الان به ملت استبداد زده و تحقیر شده واقعا ربطی نداشت دقیقا وقتی تو ی پادگان ۳ نفر کشته بشند همین اتفاق که هیچ بدترش هر جای دنیا باشه انجام میشه و بطی به تحقیر شدن و استبداد و زورگویی نداشت بیشتر واقعیت ملموس بود
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
خیلی علاقه‌مند هستم که بدانم نویسنده یا کارگردان هم در حین نگارش و یا طراحی اجرا، چنین کدهایی که من در نقدم نوشته‌ام را در نظر داشت یا خیر. ظاهرا عده‌ی زیادی از دوستان با من موافق نیستند که داستان، به جایی خارج از یک پادگان نظامی اشاره دارد. در حالی که من فکر می‌کنم این نمایشنامه لایه‌های عمیق‌تری دارد و صرفا در صدد بیان یک حادثه‌ی جنایی در پادگان نیست. هرچند من هم همنوا با رولان بارت به مرگ مولف معتقد هستم! اما باز هم برایم جالب خواهد بود که بدانم نظر گروه کارگردانی درباره‌ی اشاره‌ها و نمادهایی که در نمایش دیده‌ام چیست؟
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید