و پاک کن صورت های مسئله را، هرچند که نمی توانی!
مدرسه ای که قرار نیست تغییر کند، از سال جنگ تا سال صلح، تنها به تغییر دیوارنوشته هایش بسنده
... دیدن ادامه ››
می کند. گویا آن کس که باید تصمیم بگیرد یادش رفته است که کودک امروز، مادر فرداست. بچه ها هستند، در تمام لحظات و تمام تصمیمات و تمام دوراهی های بزرگ ترها. هرچند به خیالمان از تصمیمان حذفشان کرده باشیم. گرچه این مدرسه در تابستان است که تعطیل می شود ولیکن قرار نیست کاری در تابستان سامان بگیرد. ماه های پر از حادثه در بیخ گوش کودکانمان می گذرند و این است که از ازل بر دیوار این مدرسه حک شده است : "آنچه بیش از همه واضح"! آری چیزی واضح تر از چرخش ناگزیر چرخ و فلکی نیست که به قفل های الکن ما می خندد! می خندد به مایی که کمر به حذف گذشته و حافظۀ تاریخی مان بسته ایم. طرح های نو می زنیم بر روی طرح های نیمه پاک شدۀ پیشین و هربار دیواری چرک تر به معرض دید کودکانمان می گذاریم. رنگ های آبکی مان نه قدرت تغییر گذشته و نه رویای پوچ آینده را دارند. تصویر خانواده ای را بر دیوار حک می کنیم که پدر آن در دیوار قبلی با شعار "جنگ جنگ تا پیروزی" لمس دستان کودکش را از دست داده است. پدری که در نقاشی ها نیز صورتش پنهان است در زیر رنگین کمانی که رویایی آسمانی داشت. پدری که هیچ وقت نبود تا پدرهای آینده نیز نبودن را یاد بگیرند و امروز اثری از آنها در حیاط مدرسۀ کودکانشان نبینیم. پدری که در نمایش نیست، اصلی ترین رل نمایش است! او که همسرش آمده تا کودکشان را ثبت نام کند. همسری که دلش با نقاش قصه گره ای پنهان می خورد که خود عیان است از نبودن های مرد زندگی اش و به آن هنگام که مادری پنهانی عاشقی کند، فرزندش آن راز را آشکارا هویدا خواهد کرد! چرا که فرزندش به وضوح عاشقی می کند، چرا که آن دو یکی اند در دل تاریخ و سرزمینی که مدرسه اش قرار نیست تغییر کند و چه مفلسانه به چرخ و فلک خویش قفل میزند. وقتی دخترهای کوچکمان زودتر از اصول هایمان بزرگ شوند و به قولی "همه شان این قصه ها را بلدند" و هرچند "نه در غالب خودشان بلکه در غالب دیگران تعریفش کنند"، هیچ فرقی نمی کند، حبس آنها بی فایده است. آنها عاشق می شوند مثل مادرهایشان حتی اگر حضور هر مردی را از حیاط این مدرسه دریغ کنی، باز آن دختر کوچک عاشق تنها مردی می شود که تصویرش بر دیوار پر از گذشتۀ این مدرسه حک شده است. با تصویرهای روی دیوارها چه کنیم؟ با مرزهای در هم شکسته تکنولوژی و "دی کاپریوها" چه کنیم؟! مادری که دلش در خفا بلرزد به راستی که باید منتظر زلزلۀ آشکار دخترش باشد! این "کاری" است که از "همه" می گذرد و چهره ای که قرار است انعکاسش بر این دیوار بیوفتد، بی شک بر واژۀ "همکاری" جای خوش میکند. دیوار مدرسه های امروز، انعکاس مادرها و پدرهای دیروز است. پس بیش از همه واضح است که دختری که در نهایت براین چرخ و فلک سوار می شود، صدایی جز صدای مادرش نخواهد داشت! او زود بزرگ شده است و یا زود عیان شده است. او امروز در این مدرسه عیان می کند آنچه را که بزرگ ترهایش دیروز در همین مدرسه یاد گرفتند که پنهانش کنند! بزرگ ترهایی که سرانجام به جبر این چرخ و فلک تن می دهند، دست هایشان را به نشان تسلیم بلند می کنند تا با گذشته ای که پاک نمی شود و کودکی در رحم دریابند که پایان این راه را مقصدی نیست جز درهم شکستن قفل های این چرخ وفلک، تسلیم و سازش وچرخش دیوانه وار فرزند امروز...