...بعد دیدم پرستاره دور مچت یه نوار بست،تو اون حال هر چی زور میزدم نمیفهمیدم که آبیه یا صورتی!جونم نداشتم از پرستاره بپرسم بچه چیه!بعد یهو تو مشتت رو وا کردی.مشت چیه!کلش قد یه بند انگشت هم نبود.ولی من دیدم که دستت اندازه دست یه جوجه بود.بعد همون موقع زدم زیر گریه!نمیدونستم چرا دارم گریه میکنم.از اینکه میدیدم اینقدر تو رو بیشتر از خودم میخام گریه میکردم یا اینکه میدیدم اگه خودم رو سپر جونت نکنم میمیری.بعد همون موقع با خودم فکر کردم..فرقی نمیکنه آبی یا صورتی...
آرمین!مامان!من دلم برات تنگ میشه...اصلا آبی مایل به صورتی...من همیشه عاشقت بودم مامان...همیشه عاشقت هستم..منو ببخش آرمین...منو ببخش مامان!