زمانه استخوانی بود و مصلوبم نکرده.........چو خاری در گلویم ماند و مضروبم نکرده
تکاپویی نمود و اتهامی تازه می زد...........مرادش بی وفایی بود و منسوبم نکرده
به دست افزارو پای افزار تا دندان مسلح......ولیکن عاقبت مجبور و مغلوبم نکرده
حروف آتشینی بر زبان آتشین زد...........تلاشی کرد و آخر هم لگدکوبم نکرده
بسان بزم خون آشام با دندان زردش......زمانش را هدر می داد و زرکوبم نکرده
مسیر اصلی کاریزی نیرنگ و مستی.......فرو کند و هدایت کرد و
... دیدن ادامه ››
مشروبم نکرده
به جعل خاطراتم خواست بدنامم نماید......زهی باطل تخیل بود و مکتوبم نکرده
فرو بردم به اقیانوس نا امنی مکرر ........شدم چون پر مرغابی و مرطوبم نکرده
ولی آخر نفهمیدم چرا این مردم آزار.......چگونه پاسبانی بود و سرکوبم نکرده