شاید هیچ وقت نسبت به امروز حواسم جمع ترت نباشد و هیچ وقت تا به امروز پرت شدنِ حواسِ چند ساله ام درد نداشت . اینکه امروز برای چه بیدار شده ام را در کوزه ای پر از آب گوشه ای از تاریک خانه ی ذهن ام گذاشتم تا بعد ها با هم به دنبالش برویم و کمی آبش را بخوریم و با دست هایی که از چندین سال قبل تر به هم نداده ایم ( جز در خوابی که هر شب بنده ی حقیر مهمان اش بودم ) چهار دستی تارهایی را از هم جدا کنیم که جانوری به اسم عنکبوت با ساختن اش دستِ کسی را به دست اش گرفته بود و ..........
از ناکجای این متن که بگذریم ، هوای این متن هم بوی گاز می دهد . انگار در و پنجره را به روی خودش بسته و می خواهد خودش را در متنی که مکان ندارد بُکشد ، یا بیشتر به فکر انتقام از خودکارِ آبی رنگی ست که دائما روی خوداش حس می کند .
زمان در لابلای خط های این دفترِ چند برگ ، خودش را به دستِ طنابی داده تا بیشتر به مرگ نزدیک اش کند ، تا بیشتر بتواند به بی زمانی برسد ، تا بیشتر ...
... دیدن ادامه ››
تا بیشتر ...
این متن از همین جا به پایان رسیدن اش قطعی شده و تنها برای اینکه جوهرِ خودکار را به نابودی ببرد ، به بی نهایت بودن ادامه می دهد . ......
مکان ؛ نامعلوم
زمان ؛ نداشت
شخصیت ؛ کاش که تو بودی .
#کسری_ناری
@kasranari