به نام دادار پاک
حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشم
آرامشی از لحظه ی طوفانی خویشم
پنهان شدی و فکر خیانت به سرم زد
شرمنده ی این حالت شیطانی خویشم ...
شاید بخاطر نوع فرهنگ ،دین و اعتقاداتمون .، تعریف خیانت کمی جایگاهش تغییر کرده باشه ،اما از دیدگاه بنده ،انسانی که برای خودش ،احساساتش،قلمش
... دیدن ادامه ››
،و مهمتراز همه نگاهش ،جایگاهی رو قائل نباشه به خودش خیانت کرده...
گاهی فریاد ، کوچکی و ضعف است و گاهی سکوت ، بزرگی و شان .....
گاهی فریاد ، غرور است و فخر ، گاهی سکوت ، زبونی است و عجز ...
گاهی فریاد ، سکوت است و گاهی سکوت ، فریاد ...
آشویتس بعد از همخوابی تخیل و منطق ، درد و شعور ، درک و گریز در ذهن پینه بسته از غم روزگار زاییده شد.
آشویتس زاده شده افکار آبستن از مدرنیته ای بود که بیش از گذشت 60 سال ، هنوز تنورش داغ و اتاق های گازش ، قدرت نمایی میکنند.
آشویتس تمام قد زاده شد فقط و فقط برای گفتن یک جمله ....
بزرگترین انتخاب زندگیتون چه بوده است ؟؟؟؟
آشویتس پرده از رخساره خشن مخلوق بی خالق بر میدارد ....
و دم از خدایی میزند که بی اراده اش ، برگی از جایش تکان نمیخورد و با اراده اش هزاران پری زیبا با چهرهای به گلگونی تمشک را در کوره کباب میکند ....
خدایی که سکوت کرده و نظاره گر طغیان مخلوقین خویش است.
آشویتس ...
حکایت صدای برهنه ی دخترکی پوشیده است که دست و پای عزاراییل را برای اجرای ماموریش میبندد و خداوند را به آواز خواندن وا میدارد.
آشویتس ....
راوی رختخوابهایی است که از کوره داغترند .... رختخوابهایی که مامن نفرت است و محفل شهوتی سرکش... نازیسم...
که شب دختران و زنان را میمیراند و روز می زاید .....
آشویتس کارگردان ، بازیگری مرگ و زندگیست ...
آیا مرگ معنایی جدا از ... تکرار زنده بودن دارد ... نه زندگی کردن ؟؟؟!!!
آشویتس بر زبان گذشته سوار است بر تفکر امروز ، پیاده ...
برگ دفتر دیروز را ورق میزند و ترانه امروز را به طبل رسوایی میکشد...
آن روزها خیانت و کشتن در دست مردانی با تفکر اصلاح نژادی بود و سوزاندنی از ترس طاعون ....
و امروز خیانت در جمجمه ی طاعون زده ما،طنازی میکند.
نویسنده چقدر زیبا و زیرکانه راوی آشویتسی مدرن بوده است...
مدرنیته ای که جولانگاه شعار است و هبوط گاه شعور .....
آری آشویتس .... زبان مرگ است و گوش زندگی ....
آشویتس حکایت دلهای لرزان مخلوقاتی است که دلیل به دنیا آمدنشان بزرگترین سوال زندگیشان است ؟
حکایت مردان و زنان و کودکانی است که به جرم یهود بودن محکوم به مرگ هستند ...
اما مرموزانه پرده از امروزی بر میدارد که انسانها به فقط و فقط به جرم انسان بودن به مرگ محکومند ...
پرده از رختخوابهایی بر میدارد که مونثان به اجبار برای زنده ماندن به آن تن میدادند و امروز هم برای .... به آن تن میدهند ...
حکایت مردانی است که به صرف غریزه سرکش تن به هوس میسپردند و امروز به صرف .... تن میسپارند ...
آری آشویتس زاییده شد که بپرسد براستی ... بزرگترین انتخاب زندگیتان چه بوده است ؟؟؟
آشویتس معلمی بود که خدایی ماندن را درس میداد ...
آشویتس فریاد می کشید که :
گوش هایم را می گیرم!
چشم هایم را می بندم!
زبانم را گاز می گیرم!
ولی حریف افکارم نمی شوم
چقدر دردناک است فهمیدن ...
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین، تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد ....
آشویتس راوی زخم است و میگوید ...
کاش زندگی از آخر به اول بود
پیر بدنیا می آمدیم
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم ...
سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
توصیه میکنم دوستانی که دوست دارن فضایی متفاوت ... متنی سنگین و قابل تامل و بازیگرانی ناب که بزرگترین هنرشون .... انسان بودنه رو ببینند و لذت ببرند ... بی شک آشویتس بهترین پیوند انسان دیروز به امروزه ...
قطعا تاثیرات اون رو بر نگاهتون ملاحظه میکنید.
سپاس ....