گذر کرد به ریل تاریخ ... قطار زمان ، در نوردید دیروز ، و امروز را ....
و چشم دوخت به فتح فرداها ....به زیر قطار رفت ، آنچه بود و نبود...
اما نرفت گویی دو واژه به روی ریل ...یکی عذاب بود ...و دیگری تکرار .....
عذاب بود به زندگی .... و تکرار بود به عذاب ...
عذاب و تکرار عذابی که زبان جنگ دیروز بود و گوش ناصلح امروز ....
عذابی که مدرنیته است .... عذابی که جایگاه کوره و رختخواب دیروز را در امروزمان جابجا کرده است ...
آشویتس بعد از همخوابی تخیل و منطق ، درد و شعور ، درک و گریز در ذهن پینه بسته از غم روزگار زاییده شد ....
آشویتس تمام قد زاده شد فقط
... دیدن ادامه ››
و فقط برای گفتن یک جمله ....
بزرگترین انتخاب زندگیتان چه بوده است ؟؟؟؟
و نویسنده جواب سوال را اما کمی مرموزانه در زبان نقش آفرینانش پاسخ میگوید .... جواب اینست ...
بزرگترین انتخاب زندگی « زندگی » خواهد بود ....
انتخاب یک زندگی پر از درک و فهم و معنا و عمق و عشق و موسیقی و سکوت و فریاد ... و یا زندگی خالی از اینها ...
آشویتس زاده شده برای سوالی که شاید بزرگترین دغدغه ی نویسنده از زندگی بود ... و نویسنده شاید بی آنکه بداند و شاید بسیار دانسته جواب را پاسخ گفت ....اینکه تا بوده و تا هست ، زیبایی زنان ، ملاکی برای شهوت رانی مردانست ... که تاریخ بارها به خود دیده همبستری اربابان و کنیزنکان را ... و مخصوصا کنیزکانی تمشک رو .... و قدرتی که به مرد اختیار دست بلند کردن به روی زنان را ارزانی داشته و پر بیراه نیست که به این بیندیشیم که آیا براستی جنس خداوند از « مردان » نمیباشد ؟؟؟!!!!
آشویتس :
راوی ، کور روشن فکرانیست که امروزه روز هم ، به جنس لطیف ، لطیف مینگرند اما به مادران و خواهرانشان با نگاهی سمباده وار ...!!!
راوی ،دستانی که تراشیده ی عشقند برای تار و پود موسیقی و چیدن سیب، اما ، امروز به فروش فال و دود کردن اسپند در چهارراه ها بسنده کرده اند ...!!!
روای ، رختخوابهایست که دیروز به ترس و امروز به ترس ، پهن است،دیروز به ترس از مرگ و امروز به ترس از ... !
راوی، هجای تکرار و نوشخواروار اربابانیست که امروز با مطرح کردن هر باره آن ، آشویتسی مدرن را برای دیکتاتوری مخملی بر مردم به راه انداخته اند ...!!!
چرا که آشویتس داران زمان ، چرچیل وار به این نکته عقیده دارند که دایم به گوش خلق بخوان « دشمن در کمین است » برای اینکه مردمانی گوش به فرمان و جان بر کف داشته باشی ....
راوی ،کاسب صفتانیست است ... که تفرقه در آستین دارند برای حکومت .... و اعتقادی که زیر تفکراتشان له میشود برای مصلحت ...!!!
آشویتس بر زبان گذشته سوار است و بر تفکر امروز پیاده ....
آواز دیروز را ورق میزند و ترانه امروز را به طبل رسوایی میکشاند ...!!!
دیروز بحث نژاد بود و امروز بحثی به مراتب وحشتناکتر ، بحثی که حصاری عظیم بین پیروان یک دین به راه افتاده ...
آشویتسی که دیروز یک مکان داشت و امروز هزاران مکان در کشور و منطقه و پیروان آن دین .....
دیروز میسوزاندند و ای کاش امروز هم فقط میسوزاندند ....!!!!!
آشویتس ...
حکایت صدای برهنه ی دخترکی پوشیده است که دست و پای عزاراییل را برای اجرای ماموریش میبندد و خداوند را به آواز خواندن وا میدارد ....
زبانحال انسانهای امروزیست که از تمام فرشته گان ، فقط نام عزراییل را هجی میکنند ....
فرشتگانی که اگر همرنگ انسانها بودند ، گویا خدا دیگر ، توان اداره جهان را نمیداشت ...!!!
حکایت پدری سرخورده و افسری سرخورده تر و معلم موسیقی سرخورده تر از سرخورده ....
معلمی که عشق می آموخت و جبر او را به آموختن کشتن با اسلحه ی پر ، در زمان جنگ سوق میداد...!!!
این روایت امروز آنانیست که به نام عشق وارد شدند و عاقبت به خیر نشدند ، آنانی که ساز به دست آمدند و اسلحه به دوش تاختند ...!
آری ، آشویتس فقط راوی نژاد پرستان و کوره و دخترکان تمشک رو و جنگ و کاسبی و تخوابهایی داغ تر از کوره نیست ....!!!!
آشویتس، آیینه تمام نمای درد امروزیست که:
دردش در سینه علی صفری ،
در چهره تمشک وار یگانه رجبی ،
در آواز و پاهای زخم خورده یاسمن میرزایی ،
در نگاه معنادار شهرزاد محمودی به عزارییل و موسی و دشمن ،
در زبان معلم موسیقی و پدر و افسر نازی، امیر شمس
و در هوش و فهم شناخت موسیقی متن ، رها حاجی زینل که دقیقا نقطه قابل اتکایی در نمایش ست ، به تصویر کشیده شد ....
و خوشا به حال ما که رفتیم و نظاره گر آشویتس کلاسیک بودیم تا بیاموزیم که پدید آورنده آشویتس مدرن امروز نباشیم ......
یا حق