در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | یزدان منصوریان درباره فیلم خانه ای در خیابان چهل و یکم: من در این فیلم چهار مضمون دیدم: «شکنندگی زندگی»، «فقدان»، «تصمیم‌های د
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:12:30
من در این فیلم چهار مضمون دیدم: «شکنندگی زندگی»، «فقدان»، «تصمیم‌های دشوار» و «جریان بی‌وقفهء زیستن». در این میان «شکنندگی زندگی» نقشی محوری داشت و سهمی اساسی را در روایت به خود اختصاص می‌داد. از حیث نشانه ‌شناختی نیز به خوبی به آن پرداخته شده بود. مثلاً در ابتدای فیلم یکی از دو برادر که مشغول چیدن اجناس تازه در محل کارش - بلورفروشی - است، با دقت ظرفهای ظریف چینی و بلور را از جعبه خارج می‌کند. غافل از اینکه تا چند دقیقهء دیگر نه تنها شیشهء عمر خودش می‌شکند، بلکه جام زندگی تمام عزیزانش نیز چنان ترک می‌خورد که دیگر امکان ترمیم نخواهد داشت. سایر نشانه‌ها نیز بر همین شکنندگی و آسیب‌پذیری دلالت دارند. مغازهء بلور فروشی که از پدر به ارث رسیده و دیگر نمی‌توان آن را اداره کرد، پنجرهء شکسته‌ای که یکی از دو برادر می‌خواهد با نایلونی بپوشاند و کف اتاقی که پوشیده از خرده شیشه است و بیم آن می‌رود که پای دخترش را بخراشد، و چند بخش دیگر از بسته‌بندی و جابجایی ظروف چینی همه را می‌توان نشانه‌هایی از همین شکنندگی دانست. سقف خانه که در اثر پوسیدگی لوله‌های شوفاژ ترک خورده و در آستانهء فرو ریختن است را نیز می‌توان در همین دسته قرار داد. ضمن آنکه مناسبات اجتماعی و روابط خانوادگی آدمهای این قصه نیز به ناگهان فرو می‌ریزد. پیوند زدن این همه رابطهء شکسته برای هیچ کدام از آنان آسان نیست. شرایط هولناک و سرگیجه آوری است. همه به یک اندازه در بروز این رخداد بی تقصیرند و همه به نحوی مقصرند. اما عمق فاجعه بیش از آن است که یافتن مقصر و گله و شکایت بخواهد مرهمی بر این زخم بزرگ باشد. هیچکس نمی‌خواسته این فاجعه رخ دهد و حالا همه باید به سهم خود برای مواجهه با کاری بکنند. اما کاری از کسی ساخته نیست و ظرف بلوری که شکسته و به هزار تکه شده را نمی‌توان ترمیم کرد.
مفهوم «فقدان» دومین مضمون داستان است. در اثر پیامد هولناک و تلخ دعوای ناخواستهء دو برادر، همه اعضاء خانواده به نوعی با شکلی از فقدان مواجه‌اند. مادری که یک پسرش را از دست داده و پسر دیگرش نیز سرنوشتی بهتر از او نخواهد داشت؛ دو زنی که هر یک به نحوی در سوگ شوهر نشسته‌اند. پسری که دیگر پدرش را نخواهد دید و نمی‌خواهد عمویش را ببیند. دختری که از پدرش می‌ترسد، عمویش مرده و پسرعمویش دیگر با او مهربان نیست. پسر عمومی مهربان دیروز عشق و محبتش را ... دیدن ادامه ›› از او دریغ می‌کند و هر دو از آنچه سرنوشت سر راهشان قرار داده اندوهگین و غمگینند.
ضمن آنکه این فقدان فقط به از دست دادن عضوی از اعضاء خانواده محدود نمی‌شود و هر یک از شخصیت‌های داستان بخشی از مناسبات اجتماعی و آینده خود را نیز باخته‌اند. آنان تاوان خطایی را می‌دهند که نقش مستقیمی در بروزش نداشته‌اند و این وضعیت برایشان با اندوه و خشم همراه است. اما زندگی همچنان ادامه دارد و هر یک ناگزیند تصمیم سختی بگیرند. تصمیمی که به هیچ وجه آسان نیست و انتخاب هر گزینهء پیش رو زخمی را که بر قلبشان نشسته است عمیقتر خواهد کرد.
فیلم با پایانی باز به آخر می رسد و به نظرم جز این نمی‌توانست باشد. زیرا برای رخدادی چنین سهمگین نمی‌توان پایانی قطعی تصور کرد. نمی‌توان به سادگی نقطهء پایانی بر داستان گذاشت. این داستان کجا تمام می‌شود؟ کجا می‌تواند تمام شود؟ این قصه را چگونه باید تمام کرد؟ بله، ناگزیر روزی این پرونده در دادگاه مختومه خواهد شد، اما در ذهن و ضمیر اهالی آن خانه همیشه باز خواهد ماند. زخمی که بر قلبهای جمعی نشسته است و نمی‌توان برایش درمانی یافت. به تعبیر محمود دولت آبادی در رمان جای خالی سلوچ: «زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه می‏توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می ‏توانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می‌اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.»
اما زندگی ادامه دارد. به قول اخوان ثالث: مرگ می‌گوید، هوم چه بیهوده! و زندگی می‌گوید اما باید زیست، باید زیست! حال و روزهای آدمهای این قصه هم همین است. آنان پس از پایانی تلخ، ناگزیرند هر یک در جستجوی راهی برای آغازی دوباره باشند. لوله‌های پوسیدهء خانهء فرسوده را باید تعمیر کرد، قفس نیمه ساز پرنده‌ها را باید ساخت. باید برایشان غذا خرید. باید مغازه را دوباره باز کرد. باید مغازه را فروخت و طلب طلبکاران را پرداخت. باید دوباره به مدرسه و زمین بازی بازگشت. زیرا زندگی با ما یا بدون ما ادامه دارد. ما نیز ناگزیر از زیستن هستیم. شاید به همین دلیل پایان این فیلم باز بود و این پایان باز با درهای باز خانه به نمایش در آمد. در انتهای فیلم همه درهای خانه باز است و درهای کامیونتی که برای جابجایی اسباب خانه آمده و بلاتکلیف در کوچه ایستاده نیز باز مانده است. دوربین کارش در آن خانه تمام شده و وقت آن رسیده که ساکنان سوگوار آنجا را با اندوهشان تنها بگذارد و برود. پس از روی در باز حیاط عبور می‌کند، از کنار دیواری سرد و سیمانی می‌گذرد و به در بستهء خانهء همسایه و در نهایت به ابتدای کوچهء چهل و یکم می‌رسد. دوربین می‌خواهد به ما بگوید که درِ هر یک از خانه‌های این شهر یا هر شهر دیگر را که باز کنی قصه‌های برای شنیدن خواهی یافت. قصه‌های تلخ و شیرین، قصهء مرگ و زندگی، قصهء عشق و نفرت و قصه «سبکی تحمل ناپذیر بودن» در این جهان فانی. باز هم به تعبیر اخوان ثالث: هر حکایت دارد آغازی و انجامی، جز حدیث رنج انسان،غربت انسان؛ آه! گویی هرگز این غمگین حکایت را هر چها باشد، نهایت نیست.
امیر مسعود این را خواند
ارغوان، نیما نیک و setayesh این را دوست دارند
امیدوارم خود فیلم هم به اندازه ی این تحلیل زیبا باشه
۱۶ بهمن ۱۳۹۴
نوشته زیبایی است.
۱۷ بهمن ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید