در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رسول حسینی: جوش-پارت اول واژه جوش معانی گسترده ای دارد که هر کدام در جای خودش ک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:00:21
جوش-پارت اول

واژه جوش معانی گسترده ای دارد که هر کدام در جای خودش که قرار بگیرد تفسیر های مختلفی دارد که میتواند جمله را منفی یا مثبت کند.
اولین بار که با واژه جوش آشنا شدم نوپا بودم و هنوز کتری و علاالدین با هم رفیق بودند، آن هم از آن رفاقت های دو آتیشه، از آن رفاقت ها که خاکی بودن را فریاد می زد،چراکه کتری با اینکه بر دوش علاالدین سوار بود مغرور نبود و برای آن مرکب احترام ویژه ای قائل بود. در مقابل علاالدین هم با آرمش مثال زدنی کتری را بر دوش خود پذیرفته بود و با تمام وجود گرمای وجودش را با او تقسیم میکرد. بگذریم، عرض می کردم اولین باری که با واژه جوش آشنا شدم دقیقن آن لحظه به اوج رسیدن دمای کتری از حرارت رفاقت با علاالدین بود، با کامیون کوچکی که نخ آن را به دست من رسانده بود دور این دو رفیق می گشتم و قربان صدقه شان می رفتم که به ناگه کامیون پر از حسادت و خشم از این رفاقت و همدلی خود را محکم بر علاالدین کوبید و آن هم هرچه تلاش کرد نتوانست بر یک پا بایستد، پس با کتری بر زمین افتادند. کتری هرچه سعی کرد جلوی دهان خود را بگیرد که مباد محتویات داخلش بیرون بپاشد، نتوانست و تمامش را بر پیکر ریز نقش من پاشید. حس عجیبی داشتم احساس کردم تمام تنم به جنب و جوش افتاد و به جای کتری از حرکت ناشایستی که انجام داده شرمنده و قرمز شده بود.دهانمکه به اعتراض از این حرکت نا خوب به اعتراض باز شد مادرم دوان دوان به سمت من آمد و بعد از راست کردن قامت علاالدین بر سر زنان و شیون کنان لباس های مرا از تن به در کرد، فریاد میزد، من نیز به جای کتری اشک میریختم از کار بدش.
چند روز بعد که مادرم در حال باز کردن نوار های سفید بد بو که پیش تر ،بعد ازآن اتفاق، دکتر پیر سر کوچه مان بجای ... دیدن ادامه ›› تیشرت قرمز با عکس میکی موز (میکی? موس)بر تن من پوشانده بود،بوداز زبانش شنیدیم که "میگفت: خدا رحم کرد، آب جوش بود، خیلی هم جوش بود، وگرنه تاول تاول میشد پوستت پسر.دیگه دور علاالدین و کتری و آب جوش نگردی ها.(بوس)" پس فهمیدم که جوش بد است و اگر چیزی جوش باشد نباید به سمتش رفت.
مدتها من از دور رفاقت شیرین علاالدین و کتری را تحسین می کردم و برای پایداری چنین رفاقتی از ته ته دلم دعا می کردم، تا اینکه یک روز پدرم و قتی از کار به خانه برگشت به سراغ آن دو رفیق رفت. من پنهانی زیر نظرش داشتم. بلند "گفت: جوش اومده." منتظر بودم کتری راتنبیه کند که چرا جوش آمده که مادرم از آشپزخانه" فریاد زد: پس بیارش تا دم کنم." ای وای یعنی چه بلایی سر کتری می خواهند بیاورند، "پدرم گفت: نمی خواد کیسه ای بیار، یه لیوانم بیار." قلبم به تپش افتاده بود کتری بیچاره که گناهی نداشت ،"مادرم گفت: مطمئنی؟ "و "پدرم گفت: آره بابا بیار تا دم بکشه طول میکشه الان میچسبه." اشک در چشمانم نشسته بود و از لای در نگاه از بالا به پایین پدر را که بر روی کتری و علاالدین سایه انداخته بود میدیدم. این نگاه دقیقن مرا یاد آن وقت ها می انداخت که کار بدی انجام می دادم و پدر دست به کمر به من زل میزد. در همین فکر ها بودم که صدای جلنگ جنلنگ از دور به سمت من آمد، آمد، آمد و هی بیشتر و بیشتر میشد، تا بیایم سر برگردانم و موقعیت استراتژیک خود را ارزیابی کنم چشمم به پاهای مادرم افتاد که سینی به دست بالای سر من ایستاده بود و صدای جلینگ جلینگ هم قطع شده بود، گفت: وا چرا مثل موش این پشت قایم شدی پاشو بیا می خوایم چایی بخوریم با بیسکوییت مادر که دوست داری." چای و بیسکوییت مادر را به شدت می شناختم و از دوست داشتنی ترین خوراکی های من بودند، پس به دنبال مادر راه افتادم، لبخند زنان و خرامان، انگار عقل از کف داده بودم. تا نگاهم به پدر، مادر و لیوانهای خالی بدون چای افتاد عرق سرد بر پیشانی ام نشست، چه شده؟ مادر که دروغ نمیگفت بر خلاف پدر، چرا لیوانش خالی از چای است؟ مرا به جشن تنبیه کتری دعوت کردند؟ با این سن و سال که من دارم فکر نکردند در روحیه من تاثیر منفی بگذارد؟ نکند از این خشونت من هم مثل پسر عمه همسایه مان شب ادراری بگیرم؟ (تمام این جمله ها را از زبان مادر دوستم صحرا خانم که همیشه دم در خانه مان با چند زن دیگر سبزی پاک می کردند شنیده بودم و بکار می بردم بدون اینکه معنی اش را بدانم) پدر با دقت کتری را برداشت در چشمانش برقی زد، مادر سینی را پایین تر گرفت و پدر با ذوق و شوقی جوش داخل کتری را داخل لیوان ریخت، بهت زده نگاهشان می کردم دستم به لرزه افتاده بود نگاهم به علاالدین افتاد که چطور دارد زبانه میکشد و می خواد رفیقش را نجات دهد او هم چون من بی قرار بود انگار وفراری از تنبیه، به گمانم آن زمان علاالدین ما به مذاکره و گفتمان به جای جنگ، بدگویی، تنبیه و تحریم اعتقاد داشت و به قول امروزی ها مروج فرهنگ گفتمان بود.نگاه از علاالدین که بر داشتم مادرم روی زمین نشسته بود و داشت کیسه ای که به آن نخ وصل بود درون جوش کتری که اکنون داخل لیوان بود فرو می کرد. به سرعت به کتری نگاه کردم ودیدم سرجایش نشسته، با احتساب حاشیه ایمن گردا گرد علاالدین و کتری دوری زدم و دیدم الگوهای اخلاقی من در کودکی بدون هیچ تنشی باز ایستاده و با هم خوش و بش کنان مشغولند. متعجب بودم که" مادر گفت: بیا چایی آقا پسر." با تحیر دیدم جوش کتری چای شده بود و پدر داشت آن را هرت میکشید. چطور ممکن بود. با احتیاط به سمت سینی رفتم چای را بر انداز کردم حتی بو کشیدم، چای بود، واقعن چای بود، تا دست دراز کردم به سمت لیوان که پیش ازین جوش کتری داخلش بود و حال چای ، "مادرم گفت: ااا داغه بذار سرد بشه بعد بخور." احساس سرگیجه داشتم همه چیز دور سرم می چرخید انگار، این جوش کتری بود که شد چای و چطور حالا شد داغ ،یعنی اساسن چطور جوش خطرنات کتری تبدیل به چای داغ شد، ای وای ....
ادامه دارد....
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
تعبیرتون از جوش جالب بود
من تا خوندم یاد جوش صورت افتادم و دوران بلوغ که همش ادم درگیره با این پدیده:D
اما این جوش کجا و اون جوش کجا :D
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید