در قفای رستن
.............................
می سرایم از بهار اما قلم
خفته در خواب زمستانّی سرد
من به یاد سرو های جویبار
او به روی گل فرو ریزد چو برف
با هزاران فکر رویش در قفای رستنم
او که خشکیده
کویر خشک جوید از تنم
گفتمش صحرا بهاران گشته
... دیدن ادامه ››
شادی کن دمی
دیدم افتاد از دو چشمش قطره ها چون شبنمی
کو بهار من؟!
خزان تاراج کرده نو گلم
صد هزاران افت افتادست بر پای دلم
باد صرصر پرده ی گل فام عمرم را درید
مرغ خوشخوان بهار از روی بام من پرید
من "غریب"فصل پائیزم جدایم از بهار
دامنم روئیده جای گل بسی خاشاک وخار/
برگزیده از دفتر مجموعه اشعار رهگذر کوچه ی اقاقیا