دیدن نمایش آخرین نامه حس خیلی خوبی بمن داد و همین باعث شد چند بار ببینمش برای من لذت بخش بودن این نمایش چند تا دلیل داشت که سعی می کنم اونها رو بیان کنم.
اول بازیهای عالی و بی نقص نوید محمدزاده، پوریا رحیمی و میثم نوروزی، که خیلی دقیق و باور پذیر بود. دوم طراحی صحنه خلاق که امکان تجسم و تخیل بیشتری برای مخاطب ایجاد می کرد و مارو از کارهای کلیشه ای این نوع آثار دور می کرد. و حتی طراحی نور و موسیقی و... ولی مسئله ای که بیشتر بهش می خوام بپردازم موضوع نمایش و نحوه بیانشه که برام خیلی جالب بود و متاسفانه در یاداشتهای بیشتر دوستان بهش کم توجهی شده بود. اولین سئوال من از خودم اینه این نمایش چی می خواست بگه؟؟
اولین جواب هم اینه: جنگ بد است.
خوب حالا ببینیم. جنگ بد است رو با چه داستانی یا چگونه می خواد برامون بگه؟
من در تمام این سالها ندیدم واقعیت تلخ جنگ و در تقابل مرگ و زندگی به این شکل بیان بشه یعنی یک اثر نمایشی با نگاه کمدی و مفرح به جنگ ایران بپردازه. (اگر دوستان نمونه کمدی و خوش ساختی از نمایشنامه درباره جنگ ایران سراغ دارن بمن بگن ممنون
... دیدن ادامه ››
می شم.)
مسئله اینکه نگاه کمدی به معنی بی مسئله گی نیست بلکه خیلی از تلخیهای و سیاهی ها یا خطوط قرمز رو با حلاوتی بیان می کنه که هم طرح موضوع بشه هم مفرح و سرگرم ساز باشه.
اتفاقا این کاریه که شخص من خواسته نا خواسته بهش عادت دارم. نگاه طنز به دنیا دارم بعضی از اطرافیانم تصور میکنن اصلا دنیا رو جدی نمیگیرم در صورتی که این روشیه برای راحت تر پذیرفتن بعضی مشکلات و حل کردنشون.
مثل اینه که شما یه داروی تلخ رو کمی شیرین کنید برای اینکه فقط بتوانید دارو رو بخورید کمی شیرین شدن دارو ماهیت اصلی دارو رو که عوض نمیکنه. پس یک بار دیگه به سئوال اولیه بر می گردم.
واقعا این نمایش چی میخواست به ما بگه؟
جنگ بده؟
دروغ بده؟
قضاوت بده؟
ظلم بده؟
عشق خوبه؟
زندگی خوبه؟
و شادی و خوشبختی رو باید ستایش کرد؟
ما توی نمایش چی میدیدیم؟ سه تا سرباز توی یه سنگر با کمترین امکانات برای جنگیدن!
وظیفه ی این سربازها توی جنگ چیه؟ دیده بانی و انجام وظیفه در موقعیت جنگی، سنگری دیده بانی برای جلوگیری از کشته شدن همرزماشون، مواجهه شدن مستقیم با مرگ.
ولی این سه نفر توی سنگر چه کاری میکردن؟ با هم کل کل می کردن، سر به سر هم میذاشتن و خلاصه دنبال کوچکترین بهانه برای فرار از واقعیت تلخ جنگ و پناه بردن به عشق و زندگی و سرگرمی بودن.
سه تا آدم معصوم که هیچ ربطی به جنگ نداشتن ولی الزاما توی اون شرایط بودن و هر کاری میکردن بجز جنگیدن هر سه نفر اونجا باهم زندگی میکردن مشغول تعریف خاطرات و حاشیه هایی به جز جنگ بودن.
این واقعیت تلخ جنگ بود که شیرین بیان شد.
البته در آخر با شهید شدن اون پسر کم سن و سال بعد دیدن زندگی و امید و شادی اونها، ما با مرگ مواجه شدیم اونهم با معصوم ترین و بیگناه ترین عضو اونها. و اونموقع بود که تقابل این زندگی و شاد زیستی با مرگ مارو شوکه کرد و از خودمون می پرسیدیم چرا این بچه این نوجوان باید کشته می شد؟؟
بر خلاف نظر بعضی از دوستان که ایدهای توی این را نمایش ندیده گرفتن یا راحت از کنار شون عبور کردن، من دقیقا همین ایده و چطور بیان کردن این ایده برام خیلی لذت بخش بود و کلی نشانه های بیرونی متن... هر سرباز با یک زن ارتباط داشت زنهای بیرونی انگیزه ها و دلبستگی های اونها بودن یا به عبارتی زن نشانه از عشق و دلبستگی به غیر... مرغ و گل و گیاه رحمان ... قاطر ها و سیروان هژار و .... من از گروه اجرایی برای این سپاس گذارم که هم این ایده ها رو به من منتقل کرد هم یک نمایش ایرانی با پرسوناژ های ایرانی دیدم لحجه، لباس و رفتار سه قوم که به این راحتی قابل فراموش شدن و نادیده گرفتن نیست. امیدوارم همیشه به دنیای کمدی و مفرح بدلیل سرگرمی سازی و جذابیتش به عنوان یک اثر تک بعدی و سطحی نگاه نکنیم و معنی و نشانه های درون متنی رو بیشتر جستجو کنیم. در پایان فکر می کنیم این یک آغاز است، این نمایش یک پایان نیست بلکه آغازیست برای نگاه های غیر رسمی و غیر متداول به جنگ ایران.