ما همه به هم وصلیم حتی وقتایی که از هم دوریم، اتفاقها هم به هم وصله حتی اگه هیچ ربطی به هم نداشته باشه.
ما فکر میکنیم، خیال میکنیم، تخیل بلدیم، اونقدر فکر و خیال میکنیم تا اینکه اونا، آروم آروم مارو توی خودشون غرق میکنن...
یه ذره که میگذره دلمون میخواد دیگه به دنیای واقعی برنگردیم.
از یه جایی به بعد ما برای همیشه تو هزارتوی ذهنمون زیر بارونِ سرنوشتی که براش تصمیم میگیریم شیرین باشه یا شیرین تر، تلخ باشه یا تلختر میرقصیم و دیگه دلمون نمیخواد هیچ وقت پیدا بشیم.