در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال گردشگری | عکس‌ها | سفرنامه «یک سفر یک کتاب |الیمستان - با عین‌اله غریب|»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:04:24

ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه روز جمعه، برای بسیاری از افراد فقط یک معنا می‌دهد؛ خواب اما برای بعضی‌های دیگر داستان فرق می‌کند. آنهایی که روز جمعه چهارم تیر ماه، حتی دقایقی قبل از ساعت اعلام شده حرکت، در میدان ونک جمع شده بودند، قصد داشتند خواب شیرین صبح جمعه را فدای تجربه‌ای لذت‌بخش‌تر کنند و ساعت‌های پیش رو ثابت کرد که تصمیمشان درست بوده است.

جمعه بود و یکی دیگر از برنامه‌های یک سفر یک کتاب؛ این بار به مقصد جنگل زیبای الیمستان. عین‌اله قریب، مترجم کتاب «سربازان خدا»، برای خواندن داستان‌هایی از این اثر یاشار کمال، نویسنده و روزنامه نگار ترک، ما را همراهی می‌کرد.

میدل‌باس حدود ساعت ۵ و ۴۰ دقیقه به راه افتاد؛ به سمت جاده هراز و شهر آمل. اولین توقف ما برای صبحانه در منطقه پلور بود. بعد از صرف صبحانه در یک رستوران، حرکت به سمت آمل را از سر گرفتیم. از ۳۵ کیلومتری این شهر، باید مسیر خود را در جاده‌ای فرعی ادامه می‌دادیم؛ جاده‌ای باریک و پرپیج و خم که زیبایی کوه و دره اطرافش و به ویژه چشم‌انداز قله سر به فلک کشیده دماوند، چشم را نوازش می‌داد هر چند در فواصلی نیز دیدن زخم ویلاها بر پیکر جنگل، اخم را بر ابروها می‌نشاند.

بالاخره به نقطه‌ای رسیدیم که باید میدل‌باس را ترک و پیمایشی یک ساعته و نیمه را آغاز می‌کردیم؛ در اینجا نیز تابلوی زیبای طبیعت با منظره ناهمگون زباله‌ها مخدوش شده بود اما خوشبختانه در ادامه مسیر دیگر نشانی از زباله نبود.

برای رسیدن به نقطه اسکان، از دالانی بهشتی با درختانی بلند و کهن سال گذر کردیم. تورلیدر برنامه در طول مسیر، درختان و پوشش گیاهی منطقه را معرفی کرد؛ از درختان بلوط و راش گرفته تا بوته‌های سرخاب کولی و سرخس.

حدود یک ساعت و نیم از آغاز حرکت گذشته بود که به محل اسکان رسیدیم؛ به هر سمت که نگاه می‌کردیم چشم‌اندازی زیبا پیش روی ما بود؛ یک سو دماوند عزیز و یک سو قله الیمستان. در اطراف ما همه چیز عالی و رویایی بود به غیر از درختی که بر زمین افتاده بود و به نظر می‌رسید آتش گرفته باشد!

با هدایت تورلیدرها، گروه در سایه‌سار درختی مستقر شد. بعد از استراحت و صرف چای ذغالی و ناهار، همه آماده شنیدن داستانی از کتاب «سربازان خدا» بودیم. عین‌اله غریب، مترجم این کتاب، صحبت‌های خود را با توضیحات کوتاهی در مورد یاشار کمال و دوران‌های مختلف نویسندگی او آغاز کرد. همچنین در معرفی کتاب انتخاب شده برای این سفر گفت که «سربازان خدا» مجموعه‌ای از گزارش‌های کمال است از دیدار با بچه‌های کار و خیابان؛ او گزارش‌های خود را به عنوان روزنامه‌نگار و نویسنده در یکی از روزنامه‌های ترکیه به چاپ رسانده بود و بعد آنها را در قالب کتاب نیز منتشر کرده بود.

مهمان برنامه بعد از این توضیحات، داستان یا به عبارتی گزارشی را که عنوان کتاب از آن گرفته شده بود، خواند. در ادامه نیز پاسخگوی سوالات ما در مورد اثر و نویسنده آن بود. بعد از وقفه‌ای به منظور استراحت و گرفتن عکس و امضا از وی، یکی از حاضران داستان دیگری از کتاب را برای جمع خواند.

پس از اتمام داستان دوم، بخش «کتاب» سفرمان به پایان رسید. عکس‌های یادگاری از طبیعت زیبای الیمستان و گشت‌وگذاری کوتاه در اطراف، عیش ما را تکمیل کرد.

دیگر وقت بازگشت رسیده بود؛ دوباره کوله‌ها را بر دوش انداختیم و پیمایش را آغاز کردیم. در راه بازگشت زیبایی‌های از مسیر را دیدیم که در بار نخست کمتر به چشم ما آماده بودند. حدود ساعت ۵ بعد از ظهر به محل توقف مینی‌باس رسیده بودیم و باید از هوای عالی و منظره روح‌نواز جنگل المیستان خداحافظی می‌کردیم.
در مسیر حرکت به سمت تهران، توقف کوتاهی داشتیم برای صرف چای و شیرینی. حدود ساعت ۱۱ شب بود که به میدان ونک رسیدیم؛ بار دیگر برنامه‌ای از «یک سفر، یک کتاب» به پایان رسید و ما ماندیم خاطرات خوبش.

به روایت سارا اسلامی

۰۵ تیر ۱۳۹۵