اما زمرد زبرجد شاهی دو بخش نبود! هزارهزار شاخه ی زلال بود جاری در دل ها که حیات می بخشید و خاطره میساخت.
سیاه رود هزار بخش شد! هزارپاره
نه در دلها که میان کارخانه ها، مزارع و ویلاها و این تمام قصه نیست! که او سخاوتمندانه بخشید و ما ناجوانمردانه زهرآب زباله به شهدجانش ریختیم.
بهقول کبوتر روی شاخه نشسته در افسانه های پارسی «آدمیزاد شیر خام خورده و وفا ندارد» شرمسار ناسپاسی آدمی شما را فرامیخوانیم به دیدن آنچه نیست! آنچه دیگر نیست! که آنچه هست هم سیاه رود ما نیست.