"در جستجوی زمان از دست رفته"
اینجا قهرمانی نیست...خبری از گره افکنی و گره گشایی و پیچیدگی داستانی نیست... قرار نیست حیرت زده شوبد...همه در تقلای یک زندگی عادی اند... قرار نیست در طول نمایش یا در انتهای آن یا حتی پس از آن دچار کاتارسیس شوید یا قطره اشکی بریزید...حتی توقع لبخندی نمیرود...شما باید شاهد بی چون و چرای یک روایت سرراست از یکی از خانه های خانواده های دوران معاصر باشید...داستانی سر راست که حاکی از ناراستی آدم هاست...تنها لحظاتی که در زندگی واقعی تان با چنین صحنه هایی مواجه شوید قرار است به یاد این تئاتر و دیالوگها و احساسات آدمها بیفتید و درک عمیق تری از همه چیز داشته باشید...گاهی نوش دارو بعد از مرگ سهراب آورده میشود و همه چیز قبل از نجات از دست میرود....در طول سالیان گاهی آدمها تلاش نافرجامی برای باز کردن گره ها داشته اند؛ به جای دست با دندان...گاه این گره های ریز کورند و باز نشدنی....ابنجا سخن از حسرتهاست، از انتخاب های نادرست، از پشیمانی ها و گزینه های از دست رفته و بغض های فروخورده... طبیعتا چنین شربت تلخی را باید به مدد شیرینی سر کشید و آنجاست که طنز و مطایبه پا به میان میگذارد...شوخی ها از نگاه کاراکترها به موضوع رابطه، دوستی، زن، زنانگی و تنانگی بر می آیند و باید گفت هر کسی از ظن خود شد یار من...! اینجا از پدیده ی فاخری سخن به میان نیامده و بنا به کنتکست شوخی ها متناسب با دید پرسوناژهاست در دل یک شب عادی و یک زندگی عادی و درون یک اشپزخانه که اندرونی ست و جایی برای شکستن سکوت...ما اغلب در میهمانی ها در هال و حال و پذیرایی هستیم و از پچ پچ های آشپزخانه بی خبربم...حایی که درام اصلی در آن در جریان است...جایی برای تنفس به دور از خفقان آداب معاشرت و میهمانی و جایی برای کندن نقاب سنگین آدم متشخص و ملاحظه گر...اینجا آدمها سری به خودشان میزنند...آدمهایی که یا پیش تر یا اکنون، از دست دادن را زیسته اند و یا از دست خواهند داد! ببش از هر جیز فقدان پر رنگ است...اگر از نزدیک شاهد چنین صحنه ها و گفتگوهایی باشیم متاثر میشویم ولی اینجا شاید عاطفه مان درگیر نشود که این هرگز به معنای سطحی بودن مسئله نیست...ترک کردن و ترک شدن، از دست دادن و تنهایی عمیق ترین لایه های وجود ما را درگیر میکند...این نامعمول ترین شکل زندگی معمول ما آدمهاست...ما
... دیدن ادامه ››
همچون کاراکترهای این اثر درگیر رابطه های عقیم بوده یا هستیم...میل بی پایان ما به دیده شدن و مهم بودن برای کسی، چنگ انداختن به گذشته، تزلزل و ناپایداری روابط انسانی و عاطفی و زناشویی...بی وفایی ها...کیست که تابحال چنین احساساتی را نزیسته باشد یا ندیده باشد و قلبش به درد نیامده باشد...؟! ما مثل این کاراکترها گریسته ایم، فریاد زده ایم، اخم کرده ایم، سکوت کرده ایم وقتی دیگر توانی برای ادامه نداشته ایم...این قابی ست از روابط آفت زده...از قلب های زخمی...بیگانه جدا دوست جدا می شکند!
انقدر این چیزها برایمان عادی شده که از تکرر آن کلافه میشویم...دنبال چیزی خارق العاده تر از این زندگی بی ثبات و روابط و عهدهای شکننده ایم...! داستان پیچیده نیست اما آدمها تا دلتان بخواهد در عین سادگی پیچیده اند. در انتها همه شخصیت ها سرگردان و رها شده اند...بی جایی در قلبی و بی جایی برای ماندن...!بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود!
سرنوشت چنین است و ما نگاه میکنیم و از دست میدهیم....موسیقی در لحظاتی که به سراغ اثر می آید از قلبهای به درد آمده میگوید، از تصمیم به رفتنها و نرفتن ها، از طوفانهایی که روابط را دگرگون میکند و ما در انتها میگوییم تنها عشق و سخاوت را از تمامی چیزهای ارزشمند این دنیا میخواهیم...باشد که باز بینیم دیدار آشنا را!
من هر بار از عمق جانم میخوانم... هر شب اثر را درک میکنم و گاه با لمس خاطراتی مشابه در قلبم، روحم سوهان میخورد و اگر صدایی میشنوید رد پای از دست دادن هاست و رد پای عشقی که هنوز در جان تک تک ما کمابیش شعله میکشد. من صدای تمامی شما هستم که به دیدن اثر نشسته اید...جایی در مرز شما و اثر....ما در این دنیای متزلزل دنبال ثباتیم و وجود ندارد...پس دل به دریا میزنیم و به طوفان و هر چند زخم خورده به رابطه های انسانی و عاطفی مان ادامه میدهیم. درون آینه ی روبرو چه می بینی؟
سپاس اگر وقت گرانبهایتان را به دیدن اثر ما اختصاص داده اید
سپاس بابت همراهی تان که نفس شماست که ما را مشتاق تر میکند...
با احترام؛ بهجت توجه