دیشب که به تماشای نمایش نشستم شاید طولانیترین پنجاه دقیقه زندگیام را تجربه کردم.
در تئاتر به زعم من، باید اجرا بتواند در ابتداییترین حالتش شکلی از گیرایی را در مخاطب ایجاد کند. اینکه شما به تماشای نمایشی نشستید و باید با آن همراه شوید.
اما در نهایت، آغازی ملالآور و خسته بدل به پایانی ملالاور و خسته شد بیآنکه ذرهای ذهن را با بازیها یا با متن نمایشی قلقلک دهد.
تنها نکته بارز در ابتدای نمایش، موسیقی زنده و بیچیزانگارانهی آن بود که آن هم در ادامه با ضربآهنگهای اشتباه و با عدم ایجاد هارمونی با بازیگر، بدل به عنصری آزاردهنده در بیشتر بخشهای نمایش شد.
متن به خودی خود، ساکن است و راکد. چهار مونولوگ از زبان چهار یونسبن مطار متفاوت که هریک جدا
... دیدن ادامه ››
جدا به طرقی به خواب مرگ میرفتند و حالا در این زورقی که در ناکجا قرار گرفته به سمت جایی ناکجاآبادتر میروند.
کارگردانی کار با انتخاب شیوههای برشتی و شیوههای بیچیزانگاری، صحنهای کاملا مینیمال طراحی نمود که در آن تنها چیزی که دیده میشد فقط همین قایق بود. در هیچکجای متن، ما جایی فراتر از صحنه نرفتیم و حتی قایق هم قایق نبود.
این حرف نه به مثابه واقعگرایی و نه به مثابه همذاتپنداری است بلکه به مثابه استفادهی درست از صحنهای است که طراحی شده.
مشکل اصلی شخص من، رکود نامتشخص و ناشیانهی بود که در بازیگرها قرار گرفته بود. ما نه اکت پرفورماتیکی میدیدیم و نه در ضدیت با آن، سکون ظریف و ایجاز برانگیز.
بازیگر نقش فرشته در میانهی سینمایی بازی کردن و تئاتری بازی کردن، چیزی خشک و لغزیده و ناهمگون به جا گذاشته بود که هر حرکتش آنقدر جلوهگری مینمود که حواس را بطور کامل پرت کند.
و بازیگران مرد با لحنهای یکی دوتاییشان آنقدر کم بازی میکنند که صحنه در نهایت چیزی جز نمایشنامهخوانی یا یک اجرای رادیویی، که از شانس خوبمان چهرههای بازیگران هم میدیدیم، پا پیشتر نگذاشت.
شیوه انتخابی متن و کارگردانی، چیزی شد در نهایت خوابآور که با آکسانگذاریهای خطی و راکد خودش اجازه همراهی با متن را نمیداد.
و اگر شما تأکید بر جلوهگر کردن متن دارید و پیدر پی به ما یاداوری میکنید که در صحنه تئاتر هستیم و باید کلیت متن را دریافت کنیم نه اینکه با ان همراه شویم، پس چرا این چنین لغزنده و خشک و ناظریف، تمام پنجاه دقیقه در صحنه تنها بازیگران میچرخند بیآنکه ظرافتی از بازیهای نهان خود دربیاورند.
و اما متن، که به نظر و پژان من آفتی بود بر کل اجرا. که اگر این متن نبود، این پتانسیل مینیمال میتوانست شکلی بهتر داشته باشد.
متن چرمشیر با همین نام که در سال ۱۳۷۸ نگاشته و در سال ۱۳۸۱ در نشر صنوبر منتشر شد، به آفت تفکرات همنسلیهای خود چرمشیر مبتلاست که دیگر برای نسلهای امروزی جذابیتی ندارد. این کشش عجیب و ناهمگون نویسندگان بعد از انقلاب به عرفان و پیوند آن با تئاتر. که تئاتر هیچ منیتی با عرفان نداشته و نخواهد داشت.
این ایدهی حضور بیوقفهی مرگ و نادیدنی بودنش تا آخرین دم، این «خط نهانی که تا پیش از این چیزی پنهان داشت» در آخر چیزی به مخاطب خودش نمیدهد
چرا که متن با این حجم از عرفانزدگی غریب و تاریخ مصرف گذشتهش بیشتر در جایگاه ادبیات جای دارد تا در جایگاه درام یا اجرا.
و بدا که حتی به عنوان متنی ضد درام نیز، گروه کارگردانی و دراماتورژ نتوانست آن را به خوبی تبدیل به اجرایی گیرا برای پنجاه دقیقه کند.
چرا که متن با زبان ثقیل و نامنعطف و خشک خود، زبان درام نبود و در اجرای نهایی این گروه تبدیل به زبان درام نشد.
البته گمان من این است که چند مخاطبی از همنسلیهای خود آقای اسدی و چرمشیر پیدا شوند که با متن ارتباط بگیرند، چرا که بطور کل آنها عادت کردهاند که متن را بعنوان شاکلهای خشک و جدا شده از اجرا ببینند و اگر با این عرفان «بسم ربک الاعظم» کل نمایش کمی هم ارتباط گرفته باشند، نمایش برایشان خوب جلوه کرده است.
بیآنکه به این توجه کنند که چیزی که دربرابرشان قرار گرفت، به سختی یک تئاتر جلوه مینمود. زحماتی که شاید اگر ظریفتر کار میشد به نتیجهای میرسید
که شاید باعث میشد ما کار کارگردان را ببینیم و اجرای بازیگران این کارگردان، نه عوامل متن نمایشنامه. که ما چیزی جز مرور متن نمایشی در صحنه ندیدیم.
خسته نباشید به گروه صلح و آرزوی موفقیت در دوره جدید کاری آقای اسدی.